لطفا اطلاع رسانی کنید
500000امضا در سایت Dar-alhoda.net نیاز است تاقبور
مطهر بقیع توسط یونسکو ثبت جهانی شود وتخریب
بیشتر ممنوع گردد.
500000امضا در سایت Dar-alhoda.net نیاز است تاقبور
مطهر بقیع توسط یونسکو ثبت جهانی شود وتخریب
بیشتر ممنوع گردد.
به همت خانم آبیار معاون آموزش مدرسه علمیه حضرت زینب (سلام الله علیها) شهر یزد ،جمعی از دانش آموختگان این مدرسه در کارگاهی با موضوع چگونگی مشاوره باخانواده های معتاد که در مرکز جامع یاس های سفید شهریزد برگزار شد شرکت کردند.خانم آبیار باتوجه به اهمیت آگاهی بخشی به بانوان در زمینه های مختلف گفت: جامعه امروز برای پیشگیری ازآسیبهای موجود نیاز به آگاهی دارد وخانمهای مبلغ نقش مهمی در این زمینه دارند به خصوص مسأله اعتیاد که خانواده هارادچارچالش های جدی می کند..لازم به ذکر است که دانش آموختگان دراین جلسه روش های مشاوره دادن به افرادی که شخص معتاددر خانواده دارندرابه صورت کارگاهی آموزش دیدند.
خاطرات شهید عباسعلی جوهری به نقل از همرزمش ماشاالله دهقان
گروه ای 25نفره متشکل ازنفراتی از یزد وطبس که در پاسگاه (کمیته انقلاب اسلامی)رباط پشت بادام مستقر بودندوشهیدجوهری مسئول پاسگاه وکار آنها امنیت منطقه ومبارزه با اشرار بود یک شب بعد از گشت زنی نیروها که خیلی خسته وکثیف بودندتصمیم می گیرند که به نزدیکی پاسگاه که چشمه آب گرمی بود روند(روز قبل از شهادت شهید)شهیدجوهری جزء آخرین نفراتی بود که می خواست وارد چشمه بشودبه بچه ها گفت لیف وچراغ دستی را جا بگذارید تا من غسل شهادت کنم چون من فردا شهید می شوم(به شوخی گفت)ومرده شور معطل نشود .
بچه های دیگر می روند وتدارک شام می بینند ونان وکنسروی که داشتند آماده می کنندمشغول شام خوردن بودند که جوهری می آید:من فردا شهید می شوم واین وصیت های من است که می گوید کجا او ر دفن کنند چه شربتی بدهند قسمتی از تکه های خانه ما ریخته آن جا را پارچه مشکی بکشید و…!ویک سره به نیره هایش می گفت من فردا شهید می شوم بعد از شام نیروها خوابیده اند تا آماد شوند برای یک روز کاری سخت دیگر
نفرات نماز صبح را می خوانند وآماده می شوند بروند برای گشت زنی در مسیر نیروهاخاکسترهایی پیاده می کنند که نشان از تازه بودن آن می داد و ردچندماشین دراینجا بود با دنبال کردنرد این ماشین هایی را شناسایی می کنند که حامل مواد مخدر واسلحه است به قدری که عقب ماشین خوابیده و به سختی حرکت می کند تا جایی که آنها را تعقیب می کنند نیروهای پاسگاه که سوخت خودروهای پاسگاه درمنطقه جاده معدن فریحانوتمام می شود وقاچاقچی ها از این فرصت استفاده کرده وما رو محاصره می کنند وبه سمت ما رگبار مسلسل می بندندوشهید جوهری می خواهد یک جوری پیاده شود از خودرو که وقتی می آیدپائین9عددتیر از سربر پائین می خوردوشهید می شود به حدی مجروح شده بودند که توان حرکت نداشتندوقتی قاچاقچی هامی بینند نیروهای کمیته حرکت نمی کنندمنطقه را ترک می کنند چون حداقل فاصله ای که نیروها کمیته زخمی شده بودندتا اولین آبادی 30کیلومتر بود24ساعت طول کشیدتا نیروهای کمکی محل ما را شناسایی کردند و وارد منطقه شدندشهیدجوهری یکی از قهرمانان ورزشی و از نیروی جسمی بالایی برخوردار بودند وخیلی جسور بودند.
شهر، در عمق سکوت، لحظات اندوهباری را پشت سر میگذارد! گویی به دنبال تکرار خاطرهای است که تلخی آن را پیشتر تجربه کرده است.
آن روز، تابوت مظلومانه امامی بود و شانه چند مرد ناآگاه؛ و امروز شانه تنگ مردمانیست و عطر تابوت امامی در نهایت مظلومیت؛ امامی که در نهایت جوانی و بهار زندگانی، تأثیر زهرآگین خزان را بر جای خویش به تماشا بنشیند.
گویی تمام آسمانیان، میهمان بغدادند؛ میهمان سوگی غریبانه؛ غریبانه، مثل تمام داغ های نینوایی!
کجایید، شانههای سبز مدینه؟
این شانههای نامحرم، بسی نامهربانند!
کجایید کوچههای مدینه تا مرثیه خورشید را به گریه بنشینید؛ این کوچهها همیشه با خورشید نامحرمند!
کجایید، بانوان حرم که با فرشتگان الهی، مویهگر شوید!
کجایید، داغ پروردگان حریم ولایت که امروز، روز ماتم آل الله است!
معتصم، در سیاهی جامه و بغداد در تیرگی جهل، دست و پا میزدند؛ هنگام ظهور خورشیدی بود که پیام آور انوار آسمانی ولایت باشد، تا ابرهای تیره جهالت را از اذهان امت بزداید!
از بخششهای کلامش تا کرامتهای مرامش، عوام و خواص بهره میبردند و چتر انوار الهیاش، همه را یکسان به «طور» معرفت رهنمون میگشت!
معتصم، در سیاهی جامه و بغداد در تیرگی جهل، دست و پا میزدند؛ هنگام ظهور خورشیدی بود که پیام آور انوار آسمانی ولایت باشد، تا ابرهای تیره جهالت را از اذهان امت بزداید!
دشمنانی که تنها هنرشان در خلافت، ظلم و تنها تکیه گاهشان در دیانت، تعصّب و جهل بود، نه خیری در «نسبت»شان بود و نه خیری در «وصلت»شان. «ام فضل»هاشان، بی فضیلتترین زنان و «معتصم»هاشان، بی عصمتترین مردان؛ عُلماشان جهل اندیش و حُکماشان کافرکیش بودند.
امام جواد علیه السلام
صورتهاشان، تبسم آذین و دلهاشان تنفّرآگین بود. جامههاشان سیاه، دلهاشان سیاه و چهرههاشان از شدت تعصب و جهل، سیاه سیاه بود. کسی باید میبود تا این همه تیرگی را از اذهان بزداید!
باید کسی بود تا معارف راستین الهی را به عوام و خواص میآموخت!
اما دریغا که این دنیای سفله پرور، اهریمن حسادت را برای مقابله با نور علم و معرفت پرورانیده است!
دریغا که میزبانان نامهربان، پاس میهمانان نگه نداشتند؛ میهمانی که آسمان و زمین، مقابل نامش، قد به تکریم خم میکرد!
آن روز، بغداد بود و نُهمین خورشید ولایت که غریبانه به همجواری «جد» غریبش میرفت؛ به همجواری کسی که تلخی خاطره هایش را زندان های هارون، همواره به یاد میآورند!
تابوتی از نور، به آسمان و تابوتی از نور، به کاظمین نزدیک میشد و زمان، زمان وداع عالم خاک با فرزند افلاک بود؛ فرزندی که از پرتو آیینه وجودش، انوار حق، به دلها میتابید و گمگشتگان مسیر حق را به حق رهنمون میشد!
درود خداوند بر تو و شهادت غریبانه ات باد، یا مولا، یا جواد الائمه!
ای شیعه بزن ناله و فریاد امشب از غربت آن غریب کن یاد امشب
مسموم شد از زهر، جواد بن رضا در حجره در بسته بغداد امشب
امام جواد علیهالسلام: تا هنگامی که سپاسگذاری بندگان ادامه دارد نعمتهای خداوند قطع نمیشود.
شهادت مظهر جود و سخا و علم و معرفت، تسلیت و تعزیت.
ابن الرضا به حجره غریبانه جان سپرد او شمع جمع بود و چو پروانه جان سپرد
مسموم شد ز زهر جگر سوز اُمّ فضل از روی شوق در ره جانانه جان سپرد
نفرین بر آن محرم نامحرم
که زهر جفا را نه در جام تو که در کام ما ریخت
آه! ای خورشید عشق
ای مولای جوان من
چه زود غروب کردی!
گشته عالم، غرق ماتم در عزای جواد الائمه
کرده زهرا ناله برپا در عزای جواد الائمه
شد ز بیداد، شهر بغداد کربلای جواد الائمه
شهادت مظلومانه جوانترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، تسلیت و تعزیت.
امام محمد تقی علیهالسلام: بدان که از دید خداوند پنهان نیستی پس بنگر که چگونه هستی!
یا جواد الائمه
چون بخود نگریستم جز بی حیائی و بی شرمی در برابر ارباب خودم ندیدم
امشب دعایم کن تا دیگر باگناهانم دل فرزندت مهدی را نشکنم.
در میان حجره یا رب کیست غوغا میکند شکوه زیر لب ز بی رحمی دنیا میکند
همسرش از فرط شادی و شعف کف میزند زین عمل خود را به عالم خوار و رسوا میکند
منبع:تبیان
مرحوم شیخ مفید رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابراهیم بن هاشم قمّی حکایت کند:
در آن زمانی که حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام به شهادت رسید، من عازم مکّه معظّمه شدم ؛ و در ضمن، به محضر شریف حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام شرف حضور یافتم. همین که وارد منزل شدم، جمع بسیاری از شیعیان را مشاهده کردم که از شهرها و مناطق مختلفی جهت زیارت و ملاقات امام جواد علیه السلام آمده بودند.
پس از گذشت لحظاتی، عموی حضرت - به نام عبداللّه بن موسی که پیرمردی سالخورده بود - در حالتی که لباس های خشنی بر تن داشت، وارد مجلس شد در گوشه ای نشست. سپس امام جواد علیه السلام در حالی که پیراهنی بلند پوشیده و عبائی بر دوش انداخته بود و کفش سفیدی در پای داشت، وارد مجلس گردید.
تمام افراد به احترام آن حضرت از جای برخاستند، آن گاه عموی حضرت به طرف امام علیه السلام جلو آمد و پیشانی برادرزاده اش را بوسید؛ بعد از آن، حضرت در جایگاه خویش روی یک کُرسی - که از قبل آماده شده بود - نشست.
تمام حُضّار از عظمت و هیبت حضرت، در آن سنین کودکی، در تعجّب و حیرت قرار گرفته بودند.
در همین اثناء، شخصی از جا برخاست و از عموی حضرت سؤ ال کرد: نظر شما درباره کسی که با حیوانی نزدیکی کند، چیست؟
عبداللّه پاسخ داد: دست راستش قطع می شود و نیز حدّ شرعی بر او جاری می گردد.
ناگاه امام جواد علیه السلام سخت ناراحت و خشمگین شد و با نگاهی به عمویش فرمود: ای عمو! از خدا بترس و تقوا داشته باش، خیلی خطرناک است آن موقعی در پیشگاه با عظمت خداوند متعال بایستی و بگویند: چرا چیزی را که نمی دانستی، اظهار نظر کردی؟!
عبداللّه عرضه داشت: مگر پدرت چنین نفرموده است؟
حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصی که قبر زنی را نبش نماید و بشکافد و با آن مرده نزدیکی کند سؤ ال شد؛ که پدرم در جواب فرمود: باید دست راستش قطع شود و حدّ زنا بر او جاری گردد، چون که معصیت نسبت به زنده و مرده یکسان است.
در این هنگام عبداللّه به خطای خویش اعتراف کرد و گفت: اشتباه کردم، شما درست فرمودی، حقّ با جنابعالی است و من از درگاه خداوند پوزش می طلبم.
پس از آن، مردم که از اقشار مختلف اجتماع کرده بودند، با مشاهده این جریان بر تعجّب و حیرت آن ها افزوده گشت ؛ و اظهار داشتند: ای مولا و سرور ما! چنانچه اجازه می فرمائی، ما سؤ ال های خود را مطرح نمائیم و شما پاسخ آن ها را لطف فرمائید؟
امام جواد علیه السلام فرمود: بلی، آنچه می خواهید سؤ ال مطرح کنید، تا جوابتان را بگویم.
پس در همان مجلس، حدود سی هزار مسئله از حضرت سؤ ال کردند؛ و با این که امام علیه السلام در سنین نُه سالگی بود، با بیانی شیوا تمامی آن ها را پاسخ فرود.
خاطرات شهیدعلی محمدیاوری به نقل از برادرش محمدرضا یاوری
علی محمد درمنطقه شوش دانیال مربی بچه ها بود.نارنجکی را برداشت که به بچه ها آموزش دهد او ضامن نارنجک را کشید وچگونگی آن را و اینکه تا چند شماره بشمارند وآزاد کنند را توضیح می دادو اینکه کی پرتاب وچگونه خیز بروند وقتی نارنجک را پرتاب کردبه داخل زمین کشاورزی فرو رفت و داخل گل ماندو منفجر نشد علی می خواست برگرددونارنجک را پیدا کندگفت من حتی اگر به کشته شدن خودم هم منجر شودباید آن را بیاورم که خداناکرده کشاورز به دام نارنجک نیفتدعلی تا این حد گذشت داشت.
علی محمدمنطقه ای که رفت مین گذاری شده بود ومینی که به ایشان اصابت کردمین خوشه ای بودپای علی به تله های انفجار می خورد و مین منفجر می شودوترکش کوچکی به سر اوخوردو وقتی او را به بیمارستان می برنداو هنوز زنده بوده و روحانی که آنجا بوده می گوید علی آخرین لحظات می گوید:فلانی ما رفتیم خداحافظ السلام علیک یا اباعبدالله و…!علی در اهواز شهید شد.