اللهم الیک صمدت من ارضی
امام رضا علیهالسلام میفرمایند:
«الامام مفزع العباد فیالداهیۀ النَاد امام پناه بندگان بیپناهی است که در سختیها و مصیبتهای مرگبار
راه بهجایی ندارند»*
سرم را نگه می دارم
چشم هایم اما راه می افتند
با آب های سقاخانه
سرم را نگه می دارم
پاهایم جلوتر از من
در کفشداری ها
خلوت کرده اند
هنوز اما نباید
دلم هزار تکه می شود
{در آیینه های ایوان
و کبوتر ها
سرم را با خود می برند
نگهش می دارم
دست هایی که پنجره فولاد را
گره می زنند
نقشی تازه از حاجتی کهنه
کبوتر ها که بالا می روند
خورشید از زمین طلوع می کند
سرم گرم می شود
اسفند ها
تصویر مضطرب زائری را
دود می کنند
تا شهرش
غروب
از شش گوشه ی حرم
خادم ها خرده های زائری را
به امانت داری می سپارند