18
آذر

گناهان هفته


از اموری که علمای اخلاق-از جمله امام خمینی(ره)در اربعین حدیث -بسیار به آن تاکید نموده اند:«مشارطه،مراقبه و محاسبه»است.
مشارطه: اول هر روز با خود شرط کنیم که اوروز را گناه نکمیم.ذ
مراقبه: در طول روز بر این شرطی که نموده ایم مراقبت کنیم تا از آن تخلف ننمائیم.
محاسبه: در پایان روز و انتهای شب محاسبه نمائیم که چقدر بر شرط خود پایبندبوده ایم.
بخش سوم که محاسبه است در این میان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و شیطان همیشه تلاش می کند تا ما بر انجام این مهم موفق نباشیم.(امتحان کنید متوجه می شوید که فراموشی در این بخش بسیار است.)
امام کاظم علیه السلام فرموده است:«از ما نیست کسی که هر روز حساب خود را نکند ، پس اگر کار نیکی کرده استاز خدا زیادی آن را خواهد ،و اگر گناه و کار بدی کرده در آن گناه از خدا آمرزش خواهد و توبه نماید.»(الکافی،ج2،ص453)
توجه به متن زیر که نشان دهنده ی عمل شهدا به این دستورات خود سازی و مبارزه با نفس است بسیار آموزنده و تکان دهنده است.
صدای انفجار آمد و سنگر رفت هوا.هر چه صدایش زدیم جواب نداد. رفتیم جلو ،سرش پر از ترکش شده بود و به زیبایی عروج کرده بود. جیب هایش را خالی کردیم. داخل جیبش کاغذ جالبی پیدا کردیم.نوشته بود:
گناهان هفته
شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل.
یک شنبه: زود تمام کردن نماز شب.
دوشنبه: فراموش کردن سجده شکر.
سه شنبه: شب بدون وضو خوابیدن.
چهار شنبه: در جمع با صدای بلند خندیدن .
پنج شنبه: پیش دستی کردن فرمانده در سلام.
جمعه: تمام نکردن صلوات های مخصوص جمعه.
بیایید ما اگر گناه هم می کنیم به سبک شهدا
گناه کنیم.

 


free b2evolution skin
18
آذر

شرم نمیکنم


سر چهار راه اول چشمم به نامحرم بد حجاب آنطرف چهارراه می افتد و از خیره شدن به او شرم نمیکنم.
در گوشم هندز فری است، و از گوش دادن به ترانه های غیر شرعی، شرم نمیکنم.
بلوتوثم روشن است.سر چهار راه دوم، ناشناسی برایم کلیپ نا مناسب می فرستد و من از دیدن آن شرم نمیکنم.
سر چهار راه سوم کودکی درخواست کمک میکند، از بیکاری پدر و مریضی مادرش میگوید و من از بی تفاوتی شرم نمیکنم.
نرسیده به چها راه آخر لا به لای جمعیت میان پیاده رو، چندبار تنم به تن نامحرم میخورد و من شرم نمیکنم.
کنار چهار راه آخر روی بنر بزرگی نوشته است:

آقا غریب است،غریب! و علت غربت آقا گناه من و توست!!!!
و من از این غربت شرم نمیکنم….


برگرفته از وبلاگ : حاج عمار افسر جنگ نرم ۲


free b2evolution skin
18
آذر

قوانین ده‌گانه شهید «سید مجتبی علمدار»


احتیاط کن! یک آقایی دارد ما را می‌بیند
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، جانباز شهید «سیدمجتبی علمدار» در دوران دفاع مقدس، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم بود و چندین مرتبه مجروح شد. پس از پایان جنگ، در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلای ساری مشغول به خدمت شد.
سید مجتبی مداح اهل بیت(ع) بود با نوایی گرم که او را زبانزد خاص و عام کرده بود، اما اخلاص او بسیاری از اوقات مانع می‌شد که دیگران او را بشناسند. حتی یکی از دوستانش در خاطره‌ای نمونه‌ای از توجه او به اخلاص نقل می‌کند: «من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم، ناگهان شال سبزش را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظه‌ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته‌اید، مداح ایشان است. امّا سیّد کمی آنطرف‌تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می‌کرد.»
یکی از نکات جالب‌ توجه در زندگی این سید شهید، توجه خاص او به امور معنوی بود. مواردی که شاید به نظرساده آید اما تقید او و حتی تعیین مجازات در صورت عدم انجام آن نشانگر باور قلبی و یقین این جانباز شهید به اعتقاداتش بود.
در آستانه ماه مبارک رمضان به مرور دست‌نوشته‌هایی از او می‌پردازیم که قوانین ده‌گانه شهید علمدار اشاره دارد. باشد که به گوشه‌ای از معرفت شهدا دست‌ یابیم.
* قوانین ده‌گانه
قانون اول: بارالها، اعتراف می‌کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.(تاریخ اجرا 4 مرداد69)
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می‌کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم.(تاریخ اجرا 11 مرداد 69)
قانون سوم: خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.(تاریخ اجرا 26 مرداد 69)
قانون چهارم: خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم. حداقل در هر هفته باید 2شب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .(تاریخ اجرا 16 شهریور 69)
قانون پنجم: خدایا! اعتراف می‌کنم از اینکه «خدا می‌بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم. حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه‌ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.(تاریخ اجرا 13 مهر 69)
قانون ششم: حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده‌های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.(تاریخ اجرا 18 آبان 69)
قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می‌شود.(تاریخ اجرا 30 آذر 69)
قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام می‌خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم. بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم، در هفته بعد به ازای 2 روز، 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم. (تاریخ اجرا 19 بهمن 69)
قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم. (تاریخ اجرا14 فروردین70)
قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم. (تاریخ اجرا15 خرداد 70)
* پای درس سید
سیدمجتبی علاوه بر تهذیب خود، از دیگران و خصوصاً جوانان نیز غافل نبود. در ادامه نمونه‌ای از سخنان این شهید بزرگوار خواهد آمد.
«آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می‌دهد. حیف نیست این زبانی که می‌تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا یا حسین (ع)، آن وقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد…؟ احتیاط کن! در ذهنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند، یک آقایی دارد مرا می‌بیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می‌رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده نشود و سرش را پایین نبیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست؟! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می‌خواهیم بدهیم.»
شهید علمدار در تاریخ 11 بهمن 1375 ـ همزمان با روز تولدش ـ در اثر جراحات شیمیایی در سن 30 سالگی به درجه رفیع شهادت رسید.
هم‌اتاقی‌های شهید علمدار در بیمارستان درباره نحوه شهادتش می‌گفتند: لحظه اذان، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد، همه را نگاه کرد، بعد از شهادتین، گفت «خداحافظ» و شهید شد …
پیکر مطهر او در گلزار شهدای ساری به خاک سپرده شده است.


free b2evolution skin
13
آذر

راه‌های جلوگیری از تسلط شیطان

شرح حدیثی از حضرت امام جعفرصادق علیه‌السلام توسط حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای
«قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ قَرِينٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْكَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه»
شافی، صفحه‌ى 652

 

فى الفقيه، عن الصّادق (عليه‌السّلام) [حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند]: «من لم يكن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم يكن له قرين مرشد استمكن عدوّه من عنقه». اولين چيزى كه موجب ميشود كه انسان بتواند در مقابل دشمنش - كه مراد، شيطان است - ايستادگى كند و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، [این است كه:] «واعظ من قلبه»؛ از قلب خود واعظى براى خود داشته باشد. قلب متذكر بيدار، انسان را نصيحت ميكند، موعظه ميكند. يكى از بهترين وسائلِ اينكه انسان قلب را وادار كند به موعظه‌ى خود و فعال كند در موعظه‌ى خود، همين دعاهاست، دعاهاى مأثور - صحيفه‌ى سجاديه و ساير دعاها - و سحرخيزى؛ اينها دل انسان را به عنوان يك ناصح براى انسان قرار ميدهد. اول اين است: «واعظ من قلبه».

[دوم اینكه:] «و زاجر من نفسه»؛ از درونِ خود يك زجركننده‌اى، منع‌كننده‌اى، هشداردهنده‌اى داشته باشد. اگر اين دو تا نبود، «و لم يكن له قرين مرشد»، يك دوستى، همراهى كه او را ارشاد كند، به او كمك كند، راهنمائى كند، اين را هم نداشته باشد - كه اين، سومى است - كه اگر چنانچه از درون، انسان نتوانست خودش را هدايت كند و مهار نفسِ خودش را در دست بگيرد، [باید] دوستى داشته باشد، همراهى داشته باشد، همينى كه فرمودند: «من يذكّركم اللَّه رؤيته»، كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد؛ اگر اين هم نبود، «استمكن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطيع كرده است؛ دشمنِ خود را مسلط كرده است بر خود و بر گردن خود، كه سوار بشود. كه [منظور از] دشمن، همان شيطان است. اينها لازم است. از درون خود، انسان، خود را نصيحت كند. بهترين نصحيت كننده‌ى انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گله‌مند نميشود. هر كسى انسان را نصيحت كند، اگر قدرى لحن او تند باشد، انسان از او گله‌مند ميشود؛ اما خود انسان، خودش را نصيحت كند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت كند، سرزنش كند خودش را؛ اينها خيلى مؤثر است. موعظه كند، زجر كند. در كنار اينها، يا به جاى اينها اگر نبود، آن وقت دوست، رفيق، كه دستگيرى كند انسان را.


free b2evolution skin
13
آذر

ربا، جنگ با خدا

شهید مطهری علاوه بر مسائل دینی و اعتقادی، در برخی مسائل دیگر، مانند مسائل تاریخی و اقتصادی نیز وارد شده‌اند. نمونه‌ای از ورود ایشان به مسائل تاریخی، کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» است که در آن به مناسبت بحث‌هایی که در جامعه‌ی آن زمان، بر ضد اسلام‌گرایی و ورود اسلام به ایران گفته می‌شد، گردآوری کردند. «مسأله‌ی ربا و بانک» نیز، یکی از کتاب‌های آن شهید بزرگوار است که برای پاسخگویی به سوالاتی که در خصوص این موضوع وجود داشت، توسط ایشان منتشر شد. اغلب مباحث این کتاب در قالب گفتگوهایی پیرامون این مسأله، مطرح و گردآوری شده است.

بانک، یکی از سازمان‌هایی است که در غرب شکل گرفته است. البته در دنیای اسلام نیز می‌توان نهادهای مشابه آن را پیدا کرد، منتها دستورات و کارکردهایی که برای بانک‌های غرب تعریف و پیاده شد، با آن چیزهایی که در جهان اسلام وجود داشت، بسیار متفاوت بود. از یک طرف این تفاوت، شبهات و سوالات بسیاری را در اذهان مسلمانان ایجاد کرد و از طرف دیگر، استفاده از نهادی به نام بانک، به عنوان یکی از لوازم زندگی جدید، اجتناب‌ناپذیر بود. از این رو، بحث پیرامون موضوع بانک و ارتباط آن با ربا، در جامعه‌ی اسلامی آن زمان بسیار رونق پیدا کرد و البته هنوز هم این بحث دامنه‌دار، ادامه دارد و ابهامات آن به طور کامل برطرف نشده است.

در کتاب مسأله‌ی ربا و بانک، شهید مطهری ضمن طرح بحث‌هایی در زمینه‌ی کارکردهای بانک و رابطه‌ی آن با ربا، در قالب بحثی دیگر، مسأله‌ی بیمه را نیز از منظر اسلامی مورد بررسی قرار می‌دهند و احکام آن را بررسی می‌کنند.

آن چیزی که در این کتاب قابل توجه است، احاطه‌ی شهید مطهری بر بحث‌های اقتصادی و درک درستی است که ایشان از روابط اقتصادی داشته‌اند. در مورد حرمت ربا، شهید مطهری چند نظریه را در این کتاب مطرح کرده‌اند. البته این نظریات، مبتنی بر بحثی است که پیرامون این مسأله، با شهید بهشتی و مهندس بازرگان برگزار شده است:
“…[نظر اول این است که] اساساً سرمايه از آن جهت كه سرمايه است نمى‏تواند سود داشته باشد؛ يعنى سود و ارزش فقط و فقط مربوط به كار است و بس، سرمايه به هيچ شكل نمى‏تواند توليد سود كند…”
این نظر بیان می‌کند که تنها در صورتی می‌توان منفعت کسب کرد، که کاری انجام شده باشد. به عبارت ساده‌تر، فقط کار است که دستمزد به آن تعلق می‌گیرد و تنها کارگر است که می‌تواند اجرت دریافت کند. بنابراین اگر کسی مثلا ماشینی داشته باشد و آن را اجاره دهد تا دیگران روی آن کار کنند، حق ندارد وجهی به عنوان اجاره‌بها بگیرد.
“…ما خودمان روز اول كه در اين زمينه صحبت مى‏كرديم، نظرمان بر اين اساس نبود كه سرمايه از آن جهت كه سرمايه است سود ندارد… ما مسئله حرمت ربا را بر اين اساس بيان كرديم كه ماهيت ربا قرض است و قرض از آن جهت كه قرض است نمى‏تواند سود داشته باشد، يعنى وام نمى‏تواند سود داشته باشد. معتقد بوديم كه سرمايه مى‏تواند سود داشته باشد اما در حالى كه در جريان است…”
خلاصه‌ی این نظر آن است که در جایی امکان ایجاد ارزش وجود دارد که به ازای آن ارزش، تولیدی صورت گرفته باشد. بنابراین نمی‌توان به ازای قرض، ربا گرفت. به علاوه، اگر سرمایه و کار با هم در خلق کاری سهم داشته باشند، سود نیز بین آن‌ها تقسیم خواهد شد. مثلا اگر فرض کنیم راننده‌ای با استفاده از ماشین یک نفر دیگر باری را حمل کرده است، این کار میان صاحب سرمایه (صاحب ماشین) و راننده تقسیم می‌شود. زیرا حمل آن بار، بدون وجود ماشین یا بدون وجود راننده غیرممکن است. یعنی این‌ها به تنهایی هرگز نمی‌توانند آن کار را انجام دهند. پس هر دو در آن کار سهیم‌اند و در سود حاصل نیز باید سهم ببرند.
“[طرفداران نظر سوم] تكيه‏شان روى ماهيت پول است كه پول اساساً نمى‏تواند سود داشته باشد… به اين معنى كه مى‏گويند اساساً ارزش پول نه ارزش واقعى است و نه ارزش مبادله‏اى، و مقصودشان از ارزش واقعى چيزهايى است كه براى زندگى انسان ضرورى است ولى قابل مالكيت و مبادله نيستند مثل هوا و نور. اين‌ها را مى‏گويند داراى ارزش واقعى است؛ و مقصودشان از ارزش مبادله‏اى، اشيائى است كه براى انسان مفيد است و قابل مالكيت و نقل و انتقال مى‏باشد و دست انسان در تهيه آن به كار افتاده، مثل همه كالاهاى ساخته شده. ولى پول را مى‏گويند نه ارزش واقعى دارد و نه ارزش مبادله‏اى، يك امر قراردادى است. يك ارزش قراردادى براى آن قائل شده‏اند براى تسهيل مبادلات…” 1
خلاصه‌ی نظر سوم این است که انسان‌ها، پول را به عنوان یک قرارداد بین یکدیگر وضع کرده‌اند. وگرنه پول چیزی جز تکه‌ای کاغذ نیست و نمی‌توان آن را با ارزش دانست. در حالی که کالاها، خودشان ارزشمند هستند. حال که کالا ارزش ذاتی دارد و پول در ذات خود بی اعتبار است، می‌توان از کالا کسب ثروت کرد ولی پول را نمی‌توان به عنوان عامل ایجاد ثروت در نظر گرفت.
هرچند شاید در این جا، بحث کمی پیچیده شده باشد، اما فهم این موضوع به درک درست دلیل حرمت ربا در اسلام (و دیگر ادیان آسمانی) کمک می‌کند. از طرف دیگر، با توجه به مشکل اقتصادی امروز جهان، که اقتصاددانان آن را ناشی از رباخواری بانک‌ها و دولت‌ها می‌دانند، می‌توان به حقانیت دستورات اسلامی پی برد.

منبع

_________________________________

1. مجموعه ‏آثار استاد شهيدمطهرى، ج‏20، ص:


free b2evolution skin
13
آذر

اربعین حسینی

مقدمه ورود خاندان مکرّم سيدالشهداء به کربلا در راه بازگشت از شام به مدينه در روز اربعين و الحاق سر مقدس اباعبدالله الحسين(عليه السلام) به پيکر مطهّرش در آن روز، يکي ديگر از وقايع مبهم واقعه عاشورا و حوادث پس از آن است. به راستي اگرچه حادثه عاشورا دل خراش ترين و غمبارترين حادثه اي است که در طول تاريخ، قلب شيعيان و دوست داران خاندان عصمت و طهارت را جريحه دار ساخته و جا داشت تمامي وقايع آن بدون هيچ کم و کاستي در کتاب هاي تاريخ نقل شود، امّا مع الاسف از آن جا که هم در زمان وقوع حادثه عاشورا و هم پس از آن شيعيان علي بن ابي طالب و فرزندان معصومش تحت بيشترين فشارها و آزارها بوده، سخت ترين شکنجه ها و تحريم ها را متحمّل شده و عملا در حاشيه قرار گرفته بودند ، هيچ گاه امکان ضبط و نقل وقايع غم بار عاشورا و آن چه بر خاندان مکرم سيد الشهداء گذشت پديد نيامد.

به راستي وقتي تاکنون به طور قطع و يقين سرنوشت سر مقدس اباعبدالله الحسين(عليه السلام)که در واقع يکي مهم ترين اموري است که بايد مورد توجه قرار مي گرفت روشن نشده است و اقوال در باره دفن سر مطهر آن حضرت مختلف و متشتت است چگونه مي توان انتظار داشت وقايع ريز و درشت ديگري همچون مدّت حبس خاندان سيد الشهداء در کوفه ، روز حرکت از کوفه و مسير حرکت آنان از کوفه تا شام، ميزان اقامت آنان در شام و بالأخره مسير بازگشت آنان به درستي و روشني ، و بدون هيچ گونه اختلافي ثبت و ضبط شده باشد؟! مي دانيم که بخش اعظم وقايع عاشورا و حوادث پس از آن، توسط مورخان اهل سنت که بعضاً تلاش مي کردند دامن يزيد و خاندان بني اميّه را از اين لکه ننگ ابدي، پاک سازند نقل شده است، پس نبايد انتظار داشت تمام وقايع و حوادث بدون کمترين تحريفي نقل شده باشد.

از آن گذشته اگر مورخان نيز قصد نگارش حوادث را به صورت صحيح و بدون تحريف داشتند، حکّام وقت ممانعت به عمل آورده و معلوم نبود که چه سرنوشتي در انتظار نويسنده و نوشته او بود. تلاش نگارنده اين سطور بر آن است که مسئله بازگشت کاروان اسراي بني هاشم (عليهما السلام)را از شام بررسي کرده و نتيجه گيري نهايي را براساس متون موجود، بازگو نمايد. باشد که اين تحقيق گامي مثبت در جهت هرچه روشن تر شدن حوادث پس از عاشورا باشد و مرضي پروردگار واقع گردد. مشهور بين عرف شيعه آن است که امام سجاد(عليه السلام) به همراه اهل بيت سيدالشهداء(عليه السلام) در راه بازگشت از شام، به کربلا رفته و روز اربعين موفق به زيارت قبر مطهر حسين بن علي(عليه السلام) و اصحاب باوفايش شدند و پس از سه روز عزاداري و اقامه ماتم به مدينه الرسول(صلي الله عليه وآله)بازگشتند.

و نيز بين شيعيان مشهور است که زين العابدين(عليه السلام)سر مطهر پدر را در آن روز به بدن شريفش ملحق نمود. اما با وجود اين از ديرباز در ميان محقّقان و صاحب نظران در باره رسيدن کاروان اسرا در اربعين اول به کربلا اختلاف نظر بوده است. برخي آن را تاييد کرده، شواهد تاريخي بر آن اقامه مي کنند و برخي ديگر، حضور خاندان سيد الشهداء(عليه السلام) را در اربعين اول انکار کرده تحقق آن را امکان پذير ندانسته يا محقق شده نمي دانند. نويسنده اين سطور نيز بر اين باور است که کاروان اسرا در روز اربعين به کربلا نرسيده و نيز معتقد است «احتمال رسيدن کاروان اسرا به کربلا در روز اربعين» با «تحقق آن» دو امر مستقلند که در اين مسئله معلوم نيست که هردو با هم رخ داده باشند. بنابراين، به باور نويسنده هرگز نمي توان گفت که منکران قضيه اربعين به بي راهه رفته اند. ما در اين مقاله بر آن شديم تا وقايعي را که پس از اسارت اهل بيت سيدالشهداء(عليه السلام)اتفاق افتاد و با رسيدن يا نرسيدن کاروان اسرا به کربلا در روز اربعين اوّل ارتباط مستقيم دارد مرور کرده، تحقيقي مختصر درباره آن ارائه نماييم. بررسي وقايع مرتبط با واقعه اربعين به طور کلّي وقايعي را که با رسيدن کاروان اسرا به کربلا رابطه مستقيم دارد مي توان در امور ذيل خلاصه نمود:

?) مدت زنداني بودن اهل بيت سيدالشهداء(عليه السلام) در کوفه و زمان حرکت آنان به سوي شام;

?) مسير کاروان اسرا از کوفه تا شام;

?) زمان صرف شده براي رسيدن به شام;

?) مدت زمان اقامت اهل بيت امام در شام;

?) مسير بازگشت از شام به مدينه و بررسي احتمال عزيمت آن کاروان به کربلا و رسيدن به آن جا در اربعين اول;


free b2evolution skin
13
آذر

وآنگاه که آسمانهاسیاه پوش میشوند

ولادت امام حسین (علیه السلام)، در شب سوم ماه شعبان سال چهارم هجری، و به روایتی روز پنجم آن واقع شده است. برخی نیز می گویند در اواخر ماه ربیع الاول سال سوم هجری بوده است.
چون حسین متولد شد، جبرئیل با هزار فرشته برای تهنیت بر رسول خدا (صلی‏اللّه‏علیه ‏وآله) مشرف شدند و فاطمه زهرا (سلام‏اللّه‏علیها) فرزند خود را نزد پدر آورد. آن حضرت از دیدن او شادمان شد و او را حسین نامید.
چون امام حسین (علیه السلام) دو ساله شد، سفری برای پیغمبر (صلی‏اللّه‏علیه ‏وآله) پیش آمد. در بین راه ناگهان آن حضرت ایستاد و فرمود: “انا لله وانا اليه راجعون” و اشک از دیدگانش سرازیر شد. علّت گریه را سوال کردند، فرمود: اینک جبرئیل به من از زمینی که نزدیک شط فرات و نام آن “کربلا” است خبر می دهد. فرزندم حسین پسر فاطمه (سلام‏اللّه‏علیها) را در آن سرزمین می کشند.
روزی حسین بن علی (علیهما السلام) به منزل برادرش حسن (علیه السلام) وارد شد و چون نگاهش به برادر افتاد اشک از دیدگانش سرازیر گردید. حسن (علیه السلام) پرسید: چرا گریه می کنی؟ فرمود: گریه ام از ظلم وستم هایی است که بر شما وارد می شود. امام حسن (علیه السلام) فرمود: ظلمی که بر من وارد خواهد شد زهری است که در خفاء و پنهانی به من می نوشانند و بدان وسیله مرا مسموم می گردانند وبه قتل می رسانند ولی “لایوم کیومک یا ابا عبدلله"هیچ روزی را در عالم مانند روز شهادت تو نمی توان یافت. زیرا سی هزار نفر که همه آنان ادعای اسلام و پیروی از امّت جدّ ما محمد (صلی‏اللّه‏علیه ‏وآله) را می نمایند دورت را می گیرند و برای کشتن و ریختن خون تو، هتک حرمت و اسیر کردن زن و فرزندان و غارت کردن متاع تو آماده می شوند. در این موقع است که خداوند لعنت و نفرین خود را به بنی امیّه متوجّه می گرداند و آسمان خون می بارد و خاکستر می پاشد و همه چیز حتّی حیوانات وحشی در صحراها و ماهیان دریاها، در مصیبت تو خواهند گریست.
هنگامی که معاویه در ماه رجب سال 60 هجری هلاک شد، یزید به فرماندار مدینه ولید بن عتبه نامه ای نوشت و به او دستور داد که برای من از تمامی اهل مدینه به خصوص از حسین (علیه السلام) بیعت بگیر، و اگر حسین از بیعت امتناع کرد سرش را از بدنش جدا کن و برای من بفرست.
ولید، مروان را به حضور خواست و نظر او را در این موضوع جویا شد و با وی در این مورد مشورت کرد.
مروان گفت: حسین (علیه السلام) هرگز تن به بیعت نمی دهد. اگر من به جای تو بودم و قدرتی که اکنون در دست توست می داشتم، بدون درنگ حسین را می کشتم.
ولید گفت: در چنین وضعی آرزو می نمودم هرگز به دنیا نمی آمدم که اقدام به چنین کاری کنم و این ننگ بزرگ را به گردن بگیرم.
پس از آن مأمور فرستاد تا امام حسین (علیه السلام) را به خانه خویش فرا خواند. امام حسین (علیه السلام) با سی نفر از اهل بیت و دوستدارانش به منزل ولید آمد. ولید خبر مرگ معاویه را به اطلاع او رسانید و در خواست بیعت برای یزید را به او عرضه نمود.
امام حسین (علیه السلام) اظهار داشت: بیعت موضوع ساده ای نیست که بتوان درخفاء و پنهانی انجام داد، فردا وقتی مردم را به این منظور دعوت کردی، به ما نیز اطلاع بده .
مروان گفت:"امیر! گوش به سخنان حسین مده و عذر او را مپذیر و هر گاه از بیعت امتناع ورزید گردن او را بزن!
امام حسین (علیه السلام) غضبناک شد و فرمود:"وای بر تو ای پسر زن بدکاره! آیا فرمان کشتن مرا میدهی؟ به خدا قسم دروغ می گوئی و با این سخن، خودت را ذیل و خوار و مورد ملازمت قرار می دهی. “
پس از ان رو به جانب ولید نمود و فرمود:
“ای امیر! ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتیم. ماییم که فرشتگان به خانه ما آمد و رفت دارند. خداوند رحمت خود را با ماآغاز نموده است و با ما نیز به پایان خواهدبرد. اما یزیدفردی است فاسق، شربخوار، خونریز،متجاهر به فسق و کسی مانندمن با شخصی چون او هرگز بیعت نمی کند. ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح می بریم.شما نیک بنگرید و ما هم تأملی در کار خود می کنیم که کدام یک از ما برای مقام خلافت شایسته تریم؟! این سخن را گفت و از خانه ولید بیرون آمد.
مروان رو به جانب ولید کرد وگفت: گوش به نصیحت من ندادی و برخلاف گفته من رفتار کردی.
ولید گفت: وای بر تو! به من پیشنهاد می کنی که دین و دنیای خود را از دست بدهم؟! به خدا سوگند دوست ندارم که پادشاهی روی زمین از من باشد و حسین (علیه السلام) را کشته باشم. به خدای قسم باور نمی کنم کسی خون حسین(علیه السلام) را به گردن داشته باشد و خداوند را ملاقات کند، مگر آنکه کفه حسناتش بسیار سبک و آمرزش او غیر ممکن است. خداوند بسوی او نظر رحمت نمی کند و او را از گناه پاک نمی سازد و عذاب سختی در انتظار اوست.
آن شب گذشت. صبح دم که امام حسین (علیه السلام) از بیرون آمد تا اخبار و رویدادهای تازه را بشنود. مروان او را دیدار کرد و گفت: یا اباعبدالله من خیر خواه توام، نصحیت مرا گوش کن تا به سعادت برسی.
امام حسین (علیه السلام فرمود: نصیحت تو چیست ، برگو تا بشنوم ؟! گفت : من به تو سفارش می کنم که به یزید بن معاویه بیعت کنی، زیرا این کار برای دنیا و آخرت تو بهتر است.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: انالله و انا الیه راجعون باید فاتحه اسلام را خواند، آنگاه که امت اسلام به حاکم و سلطانی مانند یزید مبتلا گردد.
روز سوم شعبان سال شصت هجری بود، امام حسین (علیه السلام ) به سوی مکه حرکت کرد و بقیه ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی قعده را در مکه به سر برد.
عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر، به خدمتش مشرف شدن و اظهار داشتنند:"شما در مکه بمانید". فرمود:"من از رسول خدا (صلی‏اللّه‏علیه ‏وآله) دستوری دارم که باید آنرا انجام دهم".ابن عباس از نزد امام حسین (علیه السلام) بیرون آمد و در بین راه “واحسیناه” می گفت پس ار آن عبدالله بن عمر آمد و گفت:"بهتر آن است که با مردم گمراه صلح کنی و اقدام به جنگ نفرمایی".
فرمودند:"اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى اءَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنَ زَكِرِيّا اءُهْدِيَ إِلى بَغْيٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ” مگر نمی دانی که از پستی دنیا آن بود که سر یحیی را برای گردنکشی از گردنکشان بنی اسرائیل به هدیه بردند؟ آیا نمی دانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب، هفتاد پیغمبر را می کشتند و سپس به بازار آمده و به معاملات و خرید و فروش خود مشغول می شدند و گویا هیچ کاری را انجام نداده اند. ولی خداوند در عذاب آنان تعجیل نکرد و به آنان مهلت داد و پس از سپری شدن مهلت، انتقام شدیدی از آنان گرفت. ای عبدالله از خشم و غضب خداوند بپرهیز! و از یاری من کوتاهی مکن!
اهل کوفه از تشریف فرمایی امام حسین(علیه السلام) به مکه و امتناع او از بیعت با یزید با خبر شدند و در خانه سلیمان بن صُرد خزاعی اجتماع کردند. آنگاه سلیمان بن صُرد برپا ایستاد و سخنانی را به آن جمعیت گوشزد نمود و در پایان سخن چنین گفت:"ای گزوه شیعیان همه شنیده اید که معاویه هلاک شد و برای ادای حساب نزد خدای خویش رفت و به نتیحه کارهای خود رسید و پسر یزید بر جای او نشست و نیز می دانید که حسین بن علی (علیه السلام) با او مخالفت کرده و از شرّ ستمکاران و طاغیانه و بنی امیّه به پناه خانه خدا شتافته است. شما شیعه پدر او هستید. امام حسین (علیه السلام) امروز به یاری و همکاری شما نیازمند است. اگر یقین دارید که او را یاری می کنید و با دشمنان او می جنگید، آمادگی خود را نوشته، به اطلاع او برسانید. اگر می ترسید که سستی و تنبلی در شما پدید آید، او را به حال خود گذارید و فریبش ندهید.
پس از آن نامه ای به این مضمون نوشتند.
“بسم الله الرّحمن الرّحیم. به پیش گاه حسین بن علی (علیهما السلام) از سلیمان بن صُرد خزاعی و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و حبیب مظاهر و عبدالله بن وائل و گروهی از مومنان و شیعیان.
پس از تقدیم سلام، سپاس خداوندی را که دشمن تو و دشمن پدرت را هلاک کرد. آن مرد ظالم و خون خوار و ستمکار کاری که امارت امّت را از آنان سلب کرد و آنرا به ظلم و ستم تصرف نمود و بیت المال مسلمانان را غضب کرد و بدون رضایت ایشان خود را امیر آنان خواند و مردان نیک را کشت و نا پاکان را باقی گذاشت و مال خداواند را در تصرّف جباران و سرکشان قرار داد. دور باد از رحمت یزدان، چنان که قوم ثمود دور گردید. ما اکنون به جز شما امام و پیشوای نداریم، بسیار مناسب است که قدم رنجه فرموده و به شهر ما بیاید. امید است خداوند به وسیله شما ما را به راه سعادت راهنمایی کند. نعمان بن بشیر، والی کوفه در قصر دارالاماره است ولی ما در نماز جمعه و جماعت او حاضر نمی شویم و روزهای عید با او مصلی نمی رویم. اگر بشنویم که شما به سوی ما می آیید ، او را از کوفه بیرون نموده، روانه شام می کنیم. سلام بر تو ای فرزند پیغمبر، و بر روان پاک پدرت باد؟ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ . “
پس از نوشتن نامه، آنرا فرستادن دو روز صبر نموده، سپس جمعی را با نزدیک یکصدو پنجاه نامه، که هر یک از آنها به امضاء یک، دو، سه یا چهار نفر رسیده بود، بسوی امام حسین (علیه السلام) فرستادند. مضمون تمام نامه ها این بود که از آن حضرت دعوت نموده بودند که بسوی آنان برود.
ولی امام حسین (علیه السلام) با وجود این همه نامه، به سکوت می گذرانید و پاسخی به نامه های آنان نمی داد. تا آنکه در یک روز ششصد نامه به او رسید و نامه های دیگری نیز که پشت سر هم تقدیم خدمتش می شد که عدد آنها به دوازده هزار نامه رسید. پس از آن، این نامه که آخرین نامه هاست توسط هانی بن هانی سبیعی سعید بن عبدالله حنفی از اهل کوفه، خدمت امام حسین (علیه السلام)رسید.
“بسم الله الرّحمن الرّحیم به پیشگاه حسین بن علی(علیهما السلام) از طرف شیعیان او و پدرش امیر المومنین (علیه السلام).
پس از تقدیم سلام، مردم در انتظار شما هستند و کسی را به جز شما نمی خواهند. زود زود به جانب ما بیا ای فرزند پیغمبر، زیرا باغستان ها به سبزه آراسته و میوه ها رسیده و گیاه ها روییده و برگهای سبز بر زیبایی درختها افزوده اند. بیا به سوی ما، زیرا بر سپاه مجهز و آماده خود وارد می شوی وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ.
آنگاه حسین (علیه السلام) از آن دو نفری ی(هانی بن هانی و سعیدبن عبدالله حنفی) که نامه را آورده بودند پرسید: این نامه را چه کسانی نوشتند؟ گفتند: یابن رسول الله فرستادگان نامه عبارت بودند از شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر، یزید بن حارث، یزید بن روُیم، عروت بن قیس ، عمرو بن حجّاج و محمد بن عمر بن عطارد.
در این موقع حسین (علیه السلام) برخاست و بین رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند و از خداوند طلب خیر کرد.
سپس مسلم بن عقیل را طلبید و او را از جریان کار، آگاه نمود، و جواب نامه های مردم را نوشت و توسط مسلم فرستاد. در آن نامه وعده قبول درخواست ایشان را داده و نوشته بود من پسر عم خود مسلم بن عقیل را بسوی شما فرستادم تا هدف شما را بدست آورد و مرا از آن مطلع سازد.
مسلم نامه را گرفت و به کوفه آمد. اهل کوفه از نامه امام حسین (علیه السلام) و آمدن مسلم شاد شدند و او را در خانه مختاربن ابی عبیده ثقفی جای دادند. شیعیان به دیدن مسلم می آمدند و هر دسته ای که وارد می شدند، مسلم نامه امام حسین(علیه السلام) را می خواند. اشک شوق از دیدگان آنان جاری می شد و بیعت می کردند، تا این که هجده هزار نفر با او بیعت نمودند.


free b2evolution skin
 
مداحی های محرم