پروانه خاکستری
امروز آقا بیتو جور دیگری بود
حتی نگاه یاسها نیلوفری بود
خورشید مثل پنج شنبه پا نمیشد
انگار بین رختخوابش بستری بود
بر شانه های شمعها در اول صبح
تابوت یک پروانه ی خاکستری بود
شاعر: علی اکبر لطیفیان
امروز آقا بیتو جور دیگری بود
حتی نگاه یاسها نیلوفری بود
خورشید مثل پنج شنبه پا نمیشد
انگار بین رختخوابش بستری بود
بر شانه های شمعها در اول صبح
تابوت یک پروانه ی خاکستری بود
شاعر: علی اکبر لطیفیان
عشق من پائیز آمد مثل یار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشكی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس ما را رو به پاكی میبرد
رو به عشقی اشتراكی میبرد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس!
بر لبان ما كه میخندید؟ یاس!
یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو كردهاند
یاس را پیغمبران بو كردهاند
یاس بوی حوض كوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشكش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچكانید اشك حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس
اشك میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا ” گل یاس كبود “
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ نسترن
گریه كن حیدر! كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است
گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روی یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
گریه كن زیرا كه كوثر خشك شد
زمزم از این ابر ابتر خشك شد
نیمه شب دزدانه باید در مغاك
ریخت بر روی گل خورشید، خاك
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدك زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو كس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت كن كه فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن كن تا سحر
كه پر است از لخته ی خون جگر
گریه كن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنه لب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس كن!
گریه بر طفلان بی عباس كن!
باز كن حیدر! تو شط اشك را
تا نگیرد با خجالت مشك را
گریه كن بر آن یتیمانی كه شام
با تو میخوردند در اشك مدام
گریه كن چون گریه ی ابر بهار
گریه كن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادانی كه مادر مردهاند
مثل طفلانی كه آتش خوردهاند
گریه كن در زیر تابوت روان
گریه كن بر نسترنهای جوان
گریه كن زیرا كه گلها دیدهاند
یاسهای مهربان كوچیدهاند
گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل بر تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من! یاس سپید
احمد عزیزی
چون به نام عشق ما دفتر زدند
از شهادت مهر خونش بر زدند
هم،از آن مهر است این شیرازه سرخ
راه سرخ وباره ودروازه سرخ
بوی خون می آید از این عشق پاک
عطر عاشوراست اینجا عطر خاک
مرد باید فارغ از زندان تن
تا گزیند در چنین وادی وطن
دیده این وادی بسی حلاج ها
دارد این دار و منا معراج ها
دیده این دریا بسی طوفان و باد
دارد این مسلخ بسی خون ها به یاد
بس حماسه در رگ این ریشه است
خون صد فرهاد بر این تیشه است
فرق ها را دست اهریمن شکافت
تا که این سیلاب راه خویش یافت
صفحات: 1· 2
چقدر نام تو زیباست ،اباعبدالله
نمک زندگی ماست اباعبدلله
هر کسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت.
او نظر کرده زهراست ،اباعبدلله
دستگیری زگدا، گردن هرارباب است.
کار ما دست تو آقاست، اباعبد الله
زائر کرببلا ،حق شفاعت دارد.
قطره در کوی تو دریاست، اباعبدلله