31
خرداد
اولین وسخت ترین گام تربیت
منبع:شرح احادیث تربیتی ،آیت الله مجتبی تهرانی
اگر كسي قصد كند كه براي ديگري مربّي باشد، يعني اگر بخواهد به ديگري روش گفتاري و رفتاري بدهد، اوّل بايد خودش را تربيت كرده باشد، يعني بايد خودش را مؤدّب كرده باشد تا بتواند ديگران را ادب كند. مربّي بايد اول خودش مربّا شده باشد سپس بيايد مربّي شود.
من در گذشته عرض كردم كه انسان از نظر تربيتي در تمام ابعادِ وجودي، مثل عقل و قلب و نفس محتاج به تربيت است. منظور از نفس هم معناي خاصّ نفس، يعني شهوت و غضب و وهم است. همچنين گفتيم كه انبياي عظام هم آنچه را كه در ابتدا هدفگيري كردند و بر آن تأكيد كردند، مسأله تربيت نفوس، به معناي خاص، يعني شهوت و غضب و وهم بود. انبيا آمدند كه نگذارند قواي نفس لجام گسيخته عمل كنند. من قبلاً اينها را گفته بودم و الآن فقط تذكر دادم.
اين بحث پيش آمد كه اولين گام در تربيتِ نفوس كه هم شهوت است، هم غضب است و هم وهم است، چيست؟ سه نيرو است كه معناي اخص نفس را تشكيل ميدهد. حالا ابتدا بايد از كدام شروع كرد؟ گفتم كه گام اول وهم، يعني خيال است. اول بايد سراغ آن برود و تربيتش كند، چون وهم است كه مسايل شهوي و غضبي را براي انسان ميآرايد. در آيه دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء»[2]، اين همان نيروي وهم است كه اهلش در اصطلاح ميگويند: اين نيروي شيطانيِ درونيِ انسان است. تعبير به شيطاني ميكنند. نيروي شيطانيِ درونيِ انسان وهم است.
اولين گام، ضبط قوّه خيال:
حالا سراغ وهم ميرويم. در تربيت وهم از كجا شروع كنيم؟ جلسات گذشته عرض كردم كه گام اول در تربيتِ وهم اين است كه انسان بايد قوّه خيال را ضبط كند. من به قوّه خيال تعبير ميكنم، اهلش هم ميگويند قوّه خيال. اولين گام، ضبط قوّه خيال است كه من جلسه گذشته توضيح دادم. گفتم كه قوّه خيال مثل پرندهاي در درون است كه روي يك شاخه ميپرد، وقتي ميخواهي ردش كني از آنجا ميپرد و روي يك شاخه ديگر ميرود. وهم است كه معاصي، گناهان و خلاف كاريها را براي انسان جلوه ميدهد و وقتي ميخواهي آن را از اين كار منصرف كني ميپرد و روي يك شاخه ديگر ميرود؛ شاخه دومي هم باز گناه ديگري است. قوّه خيال چنين حالتي دارد و اولين گام تربيت ضبط قوّه خيال است.
سوق دادنِ خيال به وادي تفكّر در نعمات الهي:
حالا چه طوري خيال را ضبط كنيم؟ اينجا است كه ميگويند اولين منزل، منزل تفكّر است. ميگويند خيال را به وادي تفكّر بكش. تفكّر نسبت به چه چيز؟ نگاه كنيد گام به گام پيش ميروم. تفكر نسبت به آلاء الهي و خلقت خودم. در روايت هم دارد: «تفكر في آلاء الله» يعني تفكّر در نعمتهاي خدا. فكر كن كه خدا چه قدر به تو نعمت داده است؟ خيال را به اين وادي بكش. انسان فطرياتي دارد و اين تفكّر در نعمتهاي خدا در زمينههاي خاصّي بروز و ظهور پيدا ميكند، از جمله اين كه تفكر نسبت به نعمتهايي كه خدا به من داده است موجب يك مسأله فطري در من ميشود كه: «الانسان عبيد الاحسان»[3]. آيا سزاوار است كه در عوضِ اين احساني كه خدا به من كرده است بيايم و مقابل مُحسن و مُنعمم بايستم؟ آيا سزاوار است عملي را كه او گفته نكن، بكنم؟ چون بحث ما بحث تربيت است و تربيت هم روش گفتاري و رفتاري است، البته گفتار هم بخشي از رفتار است. همين تفكّر و مسأله فطري يك مقدار انسان را از تندرويها و بهره برداريهايي كه قوّه خيال ميخواهد از غضب و شهوت انسان بكند، باز ميدارد و جلويش را ميگيرد. از اين گذشته تفكّر نسبت به اين كه آيا من فقط براي اين در اين عالم خلق شدهام كه مثل حيوانات، خودم، شهوتم و غضبم را اشباع كنم يا نه غرض از خلقت من چيز ديگري بوده است، موجب ضبط قوّه خيال ميشود كه جلسه گذشته به اشاره كردم.
محور تربيت، خود شخص:
در رابطه با شاخههاي تفكر براي ضبط خيال، تفكّر في آلاء الله را گفتم، حالا سراغ يك تفكر ديگر ميآيم كه ما از آن به موازنه تعبير ميكنيم. من قبل از آن كه وارد مسأله موازنه شوم، مطلبي را عرض ميكنم كه البته در گذشته هم اين مطلب را عرض كردهام؛ تربيت يك امر تحميلي از غير به انسان نيست. همه اينطور فكر ميكنند كه تربيت يعني در خدمت يك مربّي باشيد و تحت تربيت او قرار بگيريد و او هم به شما روش رفتاري و گفتاري بدهد. غالباً اينطور فكر ميكنند و حال اينكه اين اشتباه است، اين نيست. اگر انسان به طور عميق وارد شود، ميفهمد كه اين امور تربيتي و روش دادن كه ما ميگوييم، ريشه در عقل عمليِ انسان دارد. عقل عملي يعني چه؟ يعني آن نيرويي كه انسان با آن خير و شرّ را در اعمال تشخيص ميدهد، بحث عمل است. حسن و قبح اعمال را تشخيص ميدهد، به اصطلاح ما عقل عملي تشخيص ميدهد كه اين كار قبيح است و آن كار حسن است، اين شرّ است و آن خير است. انسان، خودش خير و شرّ را تا حدّي نسبت به اعمالش تشخيص ميدهد، لذا اينطور نيست كه حتماً بايد كسي بيايد من را تربيت كند. البته غير هم ميتواند، امّا بعد برايتان ميگويم كه او چه كار ميكند. آن كسي كه اساس كار است، خودِ من هستم. خودم بايد خودم را تربيت كنم. به وسيله چه چيزي؟ عقلم. اين كه ميگويم تفكّر، ميخواهم اين بحث را جا بيندازم.
مربّي حضرت عيسي كه بود؟
در موازنه ميخواهم اين نكته را بگويم كه فكر كنيد، ما ميتوانيم فكر كنيم و مثل حيوانات نيستيم، فكر كنيد داريد چه كار ميكنيد. در درونتان از خودتان سؤال كنيد كه اگر كسي با شما چنين كاري كند ميپسنديد؟ اين مطالب خيلي زيبا است كه در روايات هم آمده است. ببينيد اگر كسي اموالِ شما را بخورد، ميگوييد زشت است، مالِ مردم خوري ظلم است، پس چرا مال مردم را ميخوريد؟ خيلي صريح گفتم. اين سخنان را قبل از همه به خودم ميگويم. در روايتي داريم كه از حضرت عيسي(عليهالسلام) سؤال شد كه چه كسي شما را تربيت كرد: «وَ قِيلَ لِعيسَي ابنِ مَريمَمَنْ أَدَّبَكَ» در فكرشان همين بوده كه بايد كسي بيايد ديگري را ادب كند. سؤال بر محور همين تفكّر است: «وَ قِيلَ لِعيسَي ابنِ مَريمَمَنْ أَدَّبَكَ قَالَ مَا أَدَّبَنِي أَحَدٌ» هيچ كسي من را تربيت نكرد، بلكه «رَأَيْتُ قُبْحَ الْجَهْلِ فَجَانَبْتُه»[4] زشتيِ جهل و نفهمي و بيشعوري را كه ضدّ عقل است، ديدم و آن را ترك كردم، يعني جنبه دروني دارد، اين را براي اهلِ عملش ميگويم، ديدم اين كار واقعاً كار زشتي است، جاهلانه است، لذا تركش كردم، خودم خودم را تربيت كردم.
روايتي از علي(علیهالسلام) است كه حضرت فرمود: «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»[5] كسي كه دارد خودش را تربيت ميكند، براي احترام سزاوارتر است از كسي كه ميخواهد مردم را تعليم بدهد و تربيت كند. يعني تربيت از يك نيروي دروني ميجوشد كه آن عقل عملي است. بله از بيرون هم داريم، خيلي هم داريم، اما اينطور نيست كه شخصي از بيرون به من چيزي بگويد و من هم تعبداً از او قبول كنم و عمل كنم، در باب تربيت، تعبّد نيست. ممكن است كه افراد در تربيت مانند طفل باشند و قبول كنند، امّا بعد سِرّ قضيه را به آنها يادآور ميشوند، آنهايي كه مربّي واقعي هستند اين كار را ميكنند. حتّي براي بچّه مثالهاي ساده ميزنند تا همان عقلِ عملياش شكوفا شود و خودش در درونش بفهمد كه كار بدي كرده است.
در قرآن ميفرمايد:«وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين»[6] تذكّر، يادآوري است، يادآوري، يعني روي عقل عملي پرده غفلت كشيده شده و شخص دست به عمل زشتي زده است كه عقلاً هم قبيح بوده است؛ اينجا به او يادآوري كن، يعني او ميدانست كه كارش زشت بوده امّا يادش رفته است، تو اين را به يادش بياور. آيه ميگويد: «فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين». مسأله، مسأله يادآوري است، يعني اينطور نيست كه تربيت از خارج گفته شود و امر تحميلي بر انسان باشد، بلكه امر درونيِ انسان است.
آيا فضائل و رذائل يكسان هستند؟
حالا سراغ موازنه ميروم. در اينجا مراد از موازنه اين است كه خودت فكر كن -اين هم تفكّر است- آن كساني كه از خيال و شهوت و غضبِ خودشان به طور گسترده متابعت كردند و به تعبير ما خودشان را اشباع كردند و آلوده به رذائل اخلاقي شدند، با آن كساني كه تحت تأثير عقلِ عملي قرار گرفتند و نگذاشتند كه قوّه خيال، شهوت و غضب را به اسارتِ خود ببرد و به فضائل اخلاقي آراسته شدند، يكسان هستند؟ خودت فكر كن و بين اين دو يعني فضائل و رذائل يك موازنه كن. آيا آن كسي كه از وهم و خيال و شيطانِ درون متابعت كرد و دستاوردش هم رذائل اخلاقي شد با آن كسي كه از عقل متابعت كرد و خودش را به فضائل اخلاقي آراسته كرد، نزدِ تو يكي هستند؟
ظاهراً هيچ عاقلي نميتواند چنين حرفي بزند. لذا عرض كردم اولين گامي را كه انسان بايد براي تربيت نفس بردارد، مسأله ضبط قوّه خيال است. خيال را مهار كن، نگذار تفكّر شهوي يا غضبي بيايد بر تو مسلّط شود. نگذار كه خيال شهوت و غضب را براي تو آراسته كند. اگر بگوييد دست خودم نيست، ميگويم چرا دست خودت است، راهش تفكر است، تفكّر، تفكّر! حالا در چه چيزي تفكر كنم؟ من دو تا چيز گفتم؛ يكي تفكر در آلاء الهي و بعد هم اين مسأله كه اصلاً تو براي چه خلق شدهاي كه اين را قبلاً بحث كردم. ديگري موازنه كه در اين جلسه مطرح كردم. تفكر كن، تو عقل داري و ميتواني مقايسه كني.
قدم به منزل عزم:
اين گام موجب ميشود كه راه باز شود و انسان به منزل عزم قدم بگذارد. انسان از تفكّر به منزل عزم قدم ميگذارد. اينكه عزم چيست، بحثي است در علمِ كلام و اينجا جايش نيست. مرحوم شيخ الرئيس در اشارات ميگويد عزم غير از اراده است. همينطور هم هست. جهتش اين است كه ما يك عزم داريم و يك جزم داريم؛ عزم در ارتباط با اعمال است، تصميم گرفتم فلان كار را بكنم، صد در صد اين كار را ميكنم، اسم اين را عزم و تصميم ميگذاريم. يك وقت هست كه در ارتباط با عمل نيست، نسبت به عقل نظري است، به قول ما مربوط به صحّت و سُقم است، مقدماتي را جور ميكنم و از آن نتيجه ميگيرم، آنجا اگر قطعي باشد من جزم پيدا ميكنم و ميگويم جزم پيدا كردم. وقتي فهميدم كه صد رد صد مطلب همين است، به آن جزم پيدا ميكنم، اين مربوط به عقل نظري است. لذا شيخ الرئيس ميفرمايد كه عزم، غير از اراده است. اگر بخواهم اراده را در قالب بريزم، چون به اصطلاح مقدّمات دارد، در قالب جزم ميرود، اوّل جزم پيدا ميشود و بعد اراده حاصل ميشود. جزم از مقدّمات اراده است. ميخواستم اين نكته را تذكر داده باشم.
عزم به انجام واجبات و ترك محرّمات:
بعد از اين كه شخص از منزل تفكّر گذشت، پا به منزل عزم ميگذارد. حالا نسبت به چه چيز عزم پيدا ميكنيم؟ گفتيم كه عزم نسبت به عمل است؛ تصميم قطعي است. اصلاً ميگويند كه عزم از امتيازات انسان از ساير حيوانات است و ميگويند كه جوهره انسانيت عزم است. ميزان امتيازِ انسان از ساير حيوانات، عزمِ انسان است، حتّي تفاوتِ درجات انسانها، به تفاوت درجاتِ عزم آنها است. هر كه عزمش بيش، انسانيّتش بيشتر. هر كه عزم دارد انسان است، آن كسي كه عزم ندارد، انسان نيست. در اينجا كه ميگوييم شخص از منزل تفكّر به منزل عزم پا ميگذارد، عزم به چه معنا است؟ تصميم گيري بر تركِ معاصي و فعلِ واجبات. اين تصميم ميگيرد كه امورِ فوت شده در ايّام حياتش را جبران كند. چه چيزي از او فوت شده است؟ كارهاي خوبي كه بايد ميكرد و نكرد و تصميم ميگيرد كه اينها را جبران كند، يعني معاصي را ترك كند و خيرات را انجام دهد. از آن طرف هم تصميم ميگيرد كه ظاهرش را از نظر اعمال، ظاهري انساني، عقلي، شرعي و الهي بكند. كاري را انجام ميدهد كه وقتي يك عقلِ عمليِ سالم نگاه كند، ميگويد او انسان است، چه انساني! ما خودمان وقتي يك انسان متشرّع را ميبينيم، ميگوييم چه قدر نسبت به امور دينياش فرد مراقبي است! تصميم ميگيرد كه ظاهرش را به اينكه بگويند او انساني عقلي و شرعي است، آراسته كند.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب