داستان بهلول ایرانی (یه کم طولانیه ولی جذابه )
گفتوگویی منتشر نشده از بهلول گنابادی
نام شیخ بهلول این مجاهد راه حق و حقیقت در تاریخ معاصر ایران با قیام خوش و آزادی خواهانه قیام مسجد گوهرشاد علیه واقعه کشف حجاب قرین شده به طوری که با صحبت از یکی به ناگزیر باید از دومی نیز سخن به میان آورد. اکنون پس از هفتاد و اندی سال هنوز صدای این عالم ربانی در شبستان مسجد گوهرشاد طنین انداز است و خشت خشت آن بر شجاعت و ظلم ستیزی وی گواه است. آنچه در پی میآید گفتوشنودی است نشر نایافته که در سال 1380 با مجاهد و عارف روشن ضمیر، فقید سعید مرحوم علامه شیخ محمد تقی بهلول گنابادی انجام گرفته است. آنچه آن سالک گرانمایه در این مجال بیان داشته روایتی دقیق و جامعالاطراف از دوران سرکوب روحانیت و مظاهر فرهنگ دینی توسط رضاخان است که بیان شیرین و در عین حال سلیس آن بزرگوار آن را خواندنیتر ساخته است.این سند ارزشمند تاریخی را “جوان"، منتشر کرده است.
در زندگی چگونه گذران کردهاید؟
زندگی شخصی من از ابتدا همین طور بوده و غیر از نان خوردن چیزی ندارم. هیچ وقت چای نمیخورم. مقید به غذایی نیستم و هر جا باشد نانی میخورم و اگر باشد ماست. هر جا هم باشم میخوابم. همین طور که الآن میبینید زندگی میکنم، همه زندگی من به همین نحو بوده. بعد از مسجد گوهرشاد هم که 31 سال در افغانستان زندانی بودم.
بعضیها میگویند شما طیالارض دارید…
طیالارض را به آن معنایی که مردم میگویند من منکر هستم. طیالارض به این معنا اصلاً ندارم. من ندارم، هر کس دارد نوش جانش! من طیالارضی دارم غیر از این طیالارضی که گفتم. طیالارض به این معنا که راه دور را از اینجا گم و جای دیگر پیدا شوم، محال است، ولی طیالارض به این معنا دارم که وقتی اراده به انجام کاری بکنم، خدا به صورت خارقالعاده اسباب و وسیله انجام آن کار را برایم فراهم میکند. مثلاً اگر شما الآن بخواهید بروید و سر جاده بایستید که ماشینی شما را سوار کند و ببرد به مشهد، ممکن است هشت، نه ساعت بایستید و ماشینی نیاید، ولی اگر من بروم بایستم، همان موقع ماشین مناسبی میآید و مرا سوار میکند و میبرد.
پس طیالارض شما به این معناست…
بله، به این معنا هیچوقت بیوسیله نماندهام. به این معنا اگر دشمنی هم به من حمله کند، خدا مدافعی را میرساند، چنانکه چند مرتبه این طور شده است. یک بار در همین جاده سبزوار ایستاده بودم که بروم مشهد. ماشینی آمد و دست بالا کردم که نگه دارد و نگه نداشت و رد شد. دو ساعت بعد از آن ماشین دیگری آمد و نگه داشت و مرا سوار کرد. ماشینی که به رایم نگه نداشته بود، در بین راه عیب کرده و دو سه ساعت معطل شده بود. ماشین بعدی که مرا سوار کرد، از او جلو افتاد. در تربت حیدریه، نزدیک شاتقی در قهوهخانهای بودم که آن ماشین آمد و رانندهاش حیرت کرد که چطور او که مرا سوار نکرده بود، زودتر از او رسیدم. متوجه نبود که ماشین بعدی، مرا سوار کرد و آورد، به همین خاطر مردم تصور میکنند طیالارض دارم، در حالی که التماسی با خداوند دارم که به هر چیزی که محتاج شوم، خداوند وسیلهاش را فراهم میکند.
آیا در این 92 سالی که عمر کردهاید و انشاءالله خداوند، شما را همچنان برای ما نگه دارد، هیچگاه سر و کارتان به دوا و دکتر افتاده است یا نه؟
نسبت به بقیه مردم خیلی کمتر، برای اینکه از هفت سالگی توبه کردم و هرگز چای نخوردم، به دود محتاج نیستم، خوراکم را از روی طبالرضا میخورم. این کتاب را خواندید؟
شما توضیح بدهید.
بگذارید تاریخش را برایتان خلاصه کنم؛ خلاصهاش این است که خلفای عباسیه از بس که به حیات خود پابند بودند که صحیح و سالم باشند، هر کدام در پایتخت خود یک دکتر اروپایی دائمی داشتند که هر وقت محتاج شدند به او مراجعه کنند. مأمون هم یک دکتر داشت. وقتی که امام رضا(ع) را ولیعهد خود کرد، یک روز در مجلس مأمون، امام رضا(ع) با آن دکتر روبهرو شدند. آن دکتر از ایشان پرسید: «جد شما با اینکه تصدیق طبابت کرده و گفته: «العلم علمان علم الابدان و علم الادیان»، پس چرا در طب کتابی ندارد؟ و خدایتان در قرآن چرا درباره طب چیزی نگفته؟» امام رضا(ع) جواب دادند: «خدای ما همه طب را در قرآن در یک کلمه گفته؛ کلوا و اشربوا و لا تسرفوا. اگر کسی به این کلمه عمل کند، بیمار نمیشود و به طبیب هم احتیاج پیدا نمیکند. و جدم فرموده المعده بیت کل داع و الحمیه راس کل دوا؛ شکم مایه درد است و پرهیز مایه دوا».
مأمون گفت: «خیلی خوب است که شما این را یک کمی بسط بیشتری بدهید. » امام رضا(ع) قبول کردند و رسالهای در طبابت نوشتند و به مأمون دادند و او منتشر کرد. این رساله به «رسالة ذهبیه» مشهور شد و شاید الآن هم در بعضی از کتابفروشیهای مشهد پیدا شود. من «رسالة ذهبیه» امام رضا(ع) را از بر دارم و یک عمر است که به دستورات آن عمل میکنم، مخصوصاً دستوری را که حضرت درباره وعدههای غذایی به مأمون دادند و از این بابت خیلی کم گرفتار مرض میشوم و حالم خوب است.
میگویند شما میتوانید ساعتها بیآنکه حرکتی بکنید روی آب بمانید و مهارت خاصی هم در شنا کردن دارید. در این مورد به رایمان توضیح بدهید.
من در هر دریایی هر قدر هم سنگین و بزرگ باشد، شنا میکنم. میشود بدون اینکه دست کار کند، فقط با پازدن جلو بروید، ولی نمیشود نه دست کار کند نه پا. بر عکس هم میشود که دست کار کند و پا بیرون باشد. بی دست و پا زدن که نمیشود.
شما علاقه خیلی زیادی به بچههای کوچک دارید و بچه هر قدر هم که بیتابی کند، موقعی که شما او را در آغوش میگیرید، ساکت میشود. رمز این قضیه چیست؟
من در نگهداری بچههای کوچک متخصص هستم و در زندان افغانستان که بیکار بودم، 12 بچه بیمادر را از شیرخوارگی تا وقت از شیر گرفتن بزرگ کردهام.
من از سنین کودکی همراه با درس خواندن، منبر رفتن را شروع کردم. البته در کودکی تنها برای زنها منبر میرفتم. همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت به بازیهای کودکانه و بیشتر به بازی با حیوانات میپرداختم. زنهای محل هم میگفتند نه به آن منبر و روضهات و نه به این بازیگوشیهایت! رفتارهای تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق(ع) است. تقریباً از همان زمان و به دلیل همان تشابه این اسم روی ما ماند
در مورد تحصیلاتتان برای ما توضیح بدهید.
دوره سطح را پیش پدرم تمام کردم و به خارج رسیدم. مقداری هم در قم درس خواندم و بعد برای درس خارج و اجتهاد به نجف رفتم. در آن وقت آقای سید ابوالحسن اصفهانی در نجف مرجع بودند. از ما پرسیدند: «تو به چه کاری به نجف آمدهای؟» گفتم: «حالا که مادر خود را به زیارت آوردهایم. او را برمیگردانم، ولکن دو باره برای درس خارج میآیم، چون که دوره سطحم تمام شده و باید درس خارج بخوانم و اجازه اجتهاد بگیرم.»
گفتند: «از چه کسی تقلید میکنی؟» گفتم: «از شما» گفتند: «به فتوای من، پشت 40 سال درس خواندن، میگویم که الآن درس خواندن برای تو حرام قطعی است و مبارزه با پهلوی به همان شکلی که تا به حال مشغول بودهای، برای تو واجب عینی است. مبارزاتی که تو با پهلوی کردی، خبرش به ما رسیده. » بعد از جریان منبر سبزوار که تعریف کردم، تا قضیه مسجد گوهرشاد هشت سال طول کشید و من در این فاصله در تمام شهرهای ایران مبارزات منبری با پهلوی داشتم و حبس و یله هم میشدم.
بزرگترین مبارزه من با پهلوی غیر از مسجد گوهرشاد این بود که در تهران منبر میرفتم. یکی از منبرهایم برخورد کرد به شب ولیعهدی محمدرضا. رضاشاه پشت سر خودش او را ولیعهد کرد. در این دوره من در مسجد شاه تهران 10 روز منبر داشتم. شب هفتم منبر ما مصادف شد با شب ولیعهدی شاه. مسجد شاه تهران هم که پر بود از جمعیت و در و بام هم چراغانی و مهمترین جلسه بود. رفتم منبر و اولش خوب گفتم. گفتم امشب شبی است که اعلیحضرت پهلوی پسرش را ولیعهد کرده. قدمش برای ایران مبارک باشد و از خدا موفقیتش را میخواهیم. اینها را گفتم، ولی بعد مطلب خودم را گفتم که چون شب ولیعهدی است میخواهم یک تفریحی به مستمعین داده باشم. و این قصه را شروع کردم که پادشاهی بر بام خانه خود شهر را تماشا میکرد. دید مردی نشسته است و میخواهد به خودش ادرار کند.
گفت این مردک ابله را بیاورید ببینم این چه کاری است که میکند؟ او را آوردند و پادشاه با تغیر پرسید : «مردک! این چه کاری است که میکنی؟ مگر دیوانهای؟»
علامه بهلول
گفت : «اعلیحضرتا! من این کار را با هر کسی کردم، به مقام وزارت و صدارت رسید. این بار خواستم با خود این کار را بکنم، بلکه من هم به جایی برسم.» پادشاه خندید و 100 تومان به او داد. مرد با مشت به خود کوبید و گفت: «خاک بر سرت. به روی خود ادرار نکردی و 100 تومان گرفتی، اگر ادرار کرده بودی، الآن ولیعهد شده بودی!»
به خاطر همین حرف، 11 شب مرا در تهران بندی کردند! مردم تهران مردم فهمیدهای بودند و فوراً مقصود مرا فهمیدند و قصه را دهان به دهان نقل کردند. مردم مشهد اگر حواسشان مثل مردم تهران جمع بود، اصلاً حادثه مسجد گوهرشاد به وجود نمیآمد. مردم تهران خواستند از من حمایت کنند، این طور نکردند که بزنند و از من بکنند، بلکه سه چهارهزار نفر به آرامی سیاهپوش شدند و در کوچهها و خیابانهای تهران راه افتادند و شعار دادند که: «ما شاه بابی نمیخواهیم/ شاه وهابی نمیخواهیم/ ما نان ارزاق نمیخواهیم/ پلیس و قزاق نمیخواهیم» خبر به گوش پهلوی رسید، رئیس شهربانی را خواست که: «چه کار کردی که مردم علیه ما شعار میدهند؟» گفت: «یک آخوند گنابادی بوده، بالای منبر یک حرفهای بیخودی گفته، گرفتیم حبسش کردیم».
از فاجعه کشتار مسجد گوهرشاد برایمان بگویید.
کشف حجاب توسط رضاخان در بسیاری از علما و متدینین انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند. در این میان حضرت آیتالله حاج آقا حسین قمی به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلوی کشف حجاب را نگرفت، بلکه ایشان را در باغی بازداشت کرد. علاوه بر این به مأمورین مشهد دستور داد تا مقربین آیتالله قمی را هم بگیرند. آنها هم 15 نفر از علمای شاخص مشهد از جمله مرحوم حاج شیخ عباس قمی (مؤلف مفاتیحالجنان) و حاج شیخ علی اکبر نهاوندی و حاج شیخ مهدی واعظ و حاج شیخ غلامرضا طبسی و امثال آنها را دستگیر کردند و میخواستند مرا هم بگیرند.
شما علاقه خیلی زیادی به بچههای کوچک دارید و بچه هر قدر هم که بیتابی کند، موقعی که شما او را در آغوش میگیرید، ساکت میشود. رمز این قضیه چیست؟ من در نگهداری بچههای کوچک متخصص هستم و در زندان افغانستان که بیکار بودم، 12 بچه بیمادر را از شیرخوارگی تا وقت از شیر گرفتن بزرگ کردهام
شما در این مقطع، یعنی فاجعه مسجد گوهرشاد چند سال داشتید؟
در آن وقت من یک جوان 27 ساله بودم و هیچ گونه تجربهای در اداره این گونه اجتماعات نداشتم. اصلاً تا آن موقع این همه جمعیتی را که انگیزه انقلابی داشتند، در یک جا مجتمع ندیده بودم. کار دشواری بود که البته با کمک خدا انجام شد.
زمانی که در قضیه مسجد گوهرشاد مرا گرفتند و در یک اتاق زندانی کردند و مردم ریختند و مرا از آنجا بیرون کشیدند و رئیس اطلاعات شهربانی را که آمد مقابله کند، زدند و کشتند، اگر آن کارها را نمیکردند، جنگ مشهد پیش نمیآمد. اگر مردم مشهد مثل مردم تهران میرفتند و تظاهرات میکردند، خود به خود یله میشدم، ولی نکردند. آنجا آنطور قسمتشان نبود.
داستانی شنیدنی از شیخ بهلول
بعضی میگویند وقتی نام بهلول برده میشود، بهلول زمان امام جعفر صادق(ع) تداعی میشود. اسم واقعی شما چیست و چرا به شما بهلول میگویند؟
اسم من محمدتقی است. قدیمها نام فامیل وجود نداشت. از دوره پهلوی نام فامیل پیدا شد. قبل از آن فقط یک نام بود. یا حسن بود یا علی یا حسین. دیگر تفکری و تشکری و اعتمادی و اقتصادی و از این حرفها نبود! من پیش از این حرفها در دهان مردم به بهلول مشهور شده بودم، وقتی که پهلوی امر کرد که باید شناسنامه داشته باشیم و نام فامیلی لازم است، گفتم بهلول را نام فامیلم بنویسند.
من از سنین کودکی همراه با درس خواندن، منبر رفتن را شروع کردم. البته در کودکی تنها برای زنها منبر میرفتم. همیشه بعد از درس و منبر، در اوقات فراغت به بازیهای کودکانه و بیشتر به بازی با حیوانات میپرداختم. زنهای محل هم میگفتند نه به آن منبر و روضهات و نه به این بازیگوشیهایت! رفتارهای تو مثل رفتار بهلول زمان امام صادق(ع) است. تقریباً از همان زمان و به دلیل همان تشابه این اسم روی ما ماند.
بخش دین تبیان
سلام دوست عزیز خدا قوت از مطلبتون استفاده کردم.
سلام علیکم !در این غروب جمعه برای سلامتی یوسف زهرا عج الله تعالی فرجه همگی دست به آسمان بر داریم. تشکر از این مطلب زیبا.خدا قوت سربلند و پیروز باشید مهربان
سلام عالی بود .من مطالب کوثر بلاک را دوست دارم .وهرمتنی خیلی خوشم بیاد در وبلاکم قرار میدم تا شاگردانم استفاده کنند .آرزوی موفقیت همه طلاب عزیز رادارم .موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب