دلنوشته
17 شهریور 1404 توسط قیاسی
.
#ترس
ورق های کتاب را زیر و رو میکردم ، هنوز در فکر حرفهای مادرم . . . تنهایی ، ترس
از بچگی یاد گرفته بودیم که اگر کسی پرسید از چه بیشتر میترسی تنها با یک کلمه جوابش را دهیم ، #خدا و بارها این سوال در ذهنم مرور میشد ، مگر خداهم ترس دارد ؟؟ چطور می شود هم مهربان و رحیم بود هم ترسناک !!!؟
چطور !!؟
صدای ضربهی باد به پنجرهی اتاق ،
رشتهی افکارم را پاره کرد
چشمم خورد به جملهی کنار کتاب
آری جواب درهمین یک جمله بود …
تا خدا هست
احدی بر روی زمین
از ملک و جن وانس گرفته تا اجرام
حق ته خطی از فرمان او را ندارند
بی اذن او زمین هم در مدار خورشید
حرکتی نمی کند چه برسد به ساکنین آن
•° وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ °•
✍🏼دلی_نوشت