نماز تجلی اوج بندگی مخلوق با خالق
مرا به حال خود وا مگزار كه از نفس سركشم بيمناكم و مرا تا كاخ بهشت تا آن طرف پل دنيا همسفر باش چون من دير زماني است كه چشمانم بر دروازه ي انتظار به دنبال نشاني از تو مي گردد تو را در قيام نمازم نيافتم به تعظيم خم شدم اما پلك هايم از رمق افتادند و باز تو را نيافتم هر چه زاري كردم و صورت بر خاك ماليدم حتي براي دلداري ام نيامدي ، بريدم و از نفس افتادم به خود گفتم ديگر سراغم نمي آيي گفتم بروم فنا شوم شايد تو را در آن ديار مرگ ملاقات كنم ، ديدم مجوزي ندارم دلم كه حسابي شكست سرم را بر سجاده گذاشتم و خواستم براي هميشه مهر خاموشي بر دهانم زنند اما همان دم جمله اي از خاطرم گذشت « هر كه مرا خواست دنبالم مي گردد دنبالم گشت پيدايم مي كند …. ».
صدايت مي كنم تو گم نشده اي كه من تو را بيابم بلكه از من به خاطر سياهي اعمالم متنفر شده اي آري تو مرا به بندگي ات قبول نداري ، ديگر نمي توانم كلامي بر زبان بياورم چرا كه باران اين بار با ضجه ها همراه مي گردد و همين كه قدري باران غصه هايم از باريدن باز مي ايستد سايه آشنايي را در جوار جسم خسته ام حس مي كنم ، مي خواهم نگاهش كنم ولي ترديد مجالي نمي دهد و او زيباتر از هميشه لبخندش را نثارم مي كند و در ميان گريه هايم با همه وجود مي خندم چرا كه ديدم خوشبختم و متوجه نمي شوم كه چه وقت درود هايم را هديه كردم اما در جايي به خود آمدم كه وقت لذت زمزمه هاي خاك و آسمان به سر آمده و من مي بايست آخرين ذكر را تقديم مي نمودم. چقدر جدايي مشكل بود براي مني كه تازه طعم عشق را چشيده بودم حال پرده ها جلو مي آمدند و من براي لحظاتي نه چندان دور از روي معشوق بي نسيب مي شدم و خدا …
دل نوشته ای از طلاب
نمی فهمم… وقتی به نماز می ایستم، من ، تو را می خوانم… ؟! یا تو ، مرا می خوانی …. ؟! فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . .
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب