حکایتی آموزنده از سعدی
به مناسبت روزبزرگداشت سعدی خواندن این حکایت سعدی خالی از لطف نیست
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.
پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی، گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم و لکن خواهم مرا بر فایده این کار مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست.
گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
مگوی انده خویش با مردمان
که لاحول گویند شادی کنان
.
مورخين نوشته اند:
هنگامي كه متوكل مسموم شد، نذر كرد كه اگر سلامتي پيدا كند مال زيادي را صدقه بدهد. هنگامي كه از مسموميّت، رهايي پيدا كرد از فقهايي كه در دربارش بودند از حدّ و مقدار مال كثير سؤال كرد. بعضي از آن ها گفتند: منظور از كثير 100 هزار است و بعضي گفتند: 10 هزار و بعضي ديگر اقوال مختلفي را بيان كردند به حدّي كه امر بر متوكّل مشتبه شد. يكي از نديمان او به نام صفوان (جعفر بن محمود) گفت: چرا از امام هادي عليه السلام نمي پرسي؟ متوكّل گفت: آيا او چيزي در مورد اين مطلب مي داند؟ صفوان گفت: اگر او توانست تو را از اين ترديد خارج كند بايد به من فلان مقدار پول بدهي ولي اگر نتوانست جواب تو را بدهد صد ضربه تازيانه به من بزن. متوكّل گفت: با اين كار موافقم، نزد ايشان برو و از حدّ مال كثير سؤال كن.
صفوان به نزد آن حضرت رفت و از حدّ مال كثير سؤال كرد، آن حضرت فرمود: “اَلْكَثيرُ ثَمانُونَ؛ حدّ كثير 80 است.” صفوان عرض كرد: “يا سَيِّدي يَسْأَلُني عَنِ الْعِلَّةِ فيهِ؛ اي سرور من! درباريان از علّت اين حكم از من سؤال خواهند كرد.” امام عليه السلام فرمود: “اِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: “لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ” فَعَدَّدْنا تِلْكَ الْمَواطِنَ فَكانَتْ ثَمانينَ؛ خداوند عزوجل مي فرمايد: خدا شما را در مكان هاي زيادي ياري كرد، و ما آن مكان ها را شمرديم، هشتاد تا بود.
مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 434؛ حلية الابرار، بحراني، مؤسسة المعارف الاسلامية، ج 5، ص 20 و بحارالانوار، همان، ج 104، ص 217.
کودک و خدا
کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد . زنی در حال عبور بود که کودک را دید.
کودک را به داخل فروشگاه برد و برایش کفش و لباس خرید و گفت : (( مواظب خودت باش))
کودک رو به زن کرد و گفت : ببخشید خانوم شما خدا هستید؟
زن گفت : نه من یکی از بندگان خدا هستم.
کودک گفت : ((می دانستم با او نسبتی دارید.))
حسرت
اول برج است ، به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست.
چشم هایم خیس است ، و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش ، روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد اما آن را پس دادم و گفتم : این هم شد شیرینی ؟
چشمان پدرم خیس شد .
افسوس تکراری
پیری برای سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند …
او مجددا لطیفه را تکرار کرد تا تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت : وقتی نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟ گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
مادر نمونه
مادری که به عنوان مادر نمونه شناخته شده بود
پرسیدم : در تربیت ، کدامین اصول را رعایت کنم ؟
گفت: سه اصل را
گفتم : آن سه اصل کدامند؟
گفت: صبـــــر ، صبـــــر ، صبــــــر
منبع : کتاب(والدین ثمر بخش،تربیت اثربخش) دکتر غلام حسین عدالتی.