14
مرداد

لحظه های طلایی

شیخ‌الرئیس ابوعلی‌سینا رحمة‌الله‌علیه:

اگر می‌دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد، آن‌گاه قدر روزهایی را که با غم سپری می‌کنید، می‌دانستید.


free b2evolution skin
14
مرداد

باران نور

خورشيد پله‌پله از آسمان پايين مي‌آيد، مي‌نشيند پشت بلندترين قله‌اي كه در مغرب ايستاده‌ حالا شفق، دامن آسمان گرفته است.

به دلم ميآيد كه نيم‌ساعت ديگر، صداي شيرين اذان در كوچه‌ها مي‌وزد. آرامش ديريابي در دلم جوانه مي‌زند. نفس عميق مي‌كشم، انگار تمام اكسيژن هوا را بلعيده‌ام، لب‌هايم كه حالا مفاتيح الجناني مجسم‌اند يانور يا‌قدوس مي‌خوانند.

انگار كسي مرا از آن سوي افق‌ مي‌خواند، نگاهم تا بلندترين مناره مسجد بال ميزند، آرام مكث مي‌كند و در آبي آسمان گم مي‌شود.

دلتنگي امانم را بريده است، انگار عزيزي در سفر دارم، «آب زنيد راه را هين كه نگار مي‌رسد» را زير لب زمزمه مي‌كنم، شوري شفاف در مويرگ‌هايم مي‌دود. دوباره يانور يا قدوس لبانم را شيرين مي‌كند: «لحظه وصل چون شود نزديك/ آتش عشق تيزترگردد» ثانيه‌ها سال‌‌اند و من مشتاق‌تر از هميشه باز هم به گلدسته چشم مي‌دوزم، حالا صداي قلبم را مي‌شنوم و ناخودآگاه با خودم زمزمه مي‌كنم «از پريدن‌هاي رنگ و از تپيدن‌هاي دل/ عاشق بيچاره هر جا هست رسوا مي‌شود.»

حال غروب آرام‌آرام از سرشاخه‌ها پايين مي‌آيد، مي‌نشيند وسط سفره افطاري ما. كنار كاسه آش نذرياي كه همسايه طبقه پايين ما فرستاد. زل مي‌زند به ظرف شله‌زردي كه حالا مزين است به نام «علي» با دارچيني كه از انگشتان مادرم باريده است.

حالا با تمام دلم به استقبال اذاني مي‌روم كه همراه اكسيژن در تك‌تك سلول‌هايم مي‌دود و مرا مي‌‌برد آن بالا، به گونه‌اي كه مي‌توانم دو ركعت بالاتر از خودم به تماشاي سفره افطاري و خودم كه حالا در گوشه چپ آن چهارزانو زده‌ام، بايستم. صداي اذان مرا مي‌برد بر تك‌تك خانه‌هاي شهر، كوچه‌ها خلوت شده‌اند، باران خدا مي‌بارد و كسي كه خيس نشود، كس نيست.

پدرم از اداره،‌ خواهرم از كلاس خياطي، من از دانشگاه با سر آمده‌ايم تا با هم، تا با دلي مشتاق كنار اين سفره كه مزين به يا نور و يا قدوس است بنشينيم.

پدرم بسم‌الله مي‌گويد و زلالي اذان را با ليواني آب سر مي‌كشد ، ما لبخند مي‌زنيم، حالا در دل همه ما قند آب مي شود كه افطار ما را از گوشه و كنار شهر در اين ساعت دور هم جمع كرده است تا نور بنوشيم و جوانه بزنيم و جوان بمانيم.

نوشته : باراني


free b2evolution skin
14
مرداد

میلاد نور مبارک

مظهر نور و صفات کبریایی ای حسن

علت پیدایش ارض و سمائی ای حسن

قدسیان را سیّد و سالار و یار و سروری

خاکیان را مُلتجا و رهنمایی ای حسن

تو گل مینویی و ریحانه باغ بهشت

از جلالت عرش را، زینت فزایی ای حسن

خو حَسن، طینت حسن، ظاهر حسن، باطن حسن

در حقیقت رحمت بی‏منتهایی ای حسن

قد حسن، قامت حسن، صورت حسن، سیرت حسن

حَبَّذا آینه ایزد نمایی ای حسن


free b2evolution skin
14
مرداد

پا بگیر، پایی را نگیر...!

 

موفقیت… قانون “لیاقت‌ها” و “رقابت‌ها” است…
 خدا با توست، اگر “بدانی؛… امید از توست، اگر “نرانی"…
 سهم من از “خوشبختی” دیگران… “خوشحالی” است…
 “نفس اعتماد"… باعث “اعتماد به نقش” است…
 به “صرفمان” است… که فعل توانستن را “صرف” کنیم…
 قبل از این‌که “مات” شوی… عینک “مات” خود را عوض کن…
 حرکت “زمین"… “زمینه” حرکت است…
 نقطه “شروع"… نقطه “شلوغ"…
 “قانع” بود… مسیرش بدون “مانع” بود…
 وقتی “گیرِ کارید"… کارایی را به “کار گیرید"…
 “پا” داشته باشی… “دست” خواهی یافت…
 وقتی “پاهایم"، “همدستی” کردند… قدم برداشتم…
 راه‌ها را “نمی‌یابم"… وقتی پاها با من راه “نمی‌آیند"…
 “خود” باش… نه “نخود” هر آش!
 اگر از این مرحله “رد شوی"… “رد نمی‌شوی"…
 “رژیم گرفتم"… دیگر “غصه نخورم"!
 وقتی “دستم را یافتم"… به هدف “دست یافتم"…
 اراده یعنی… “سعی و توان"، “سنگ تمام"…
 وقتی فکر “پا می‌گیرد"… پا “جان می‌گیرد"…
 مشخصا این “شخص” است… که شخصیت خود را “مشخص” می‌کند…

منبع:مجله موفقیت


free b2evolution skin
14
مرداد

اعتماد به نفس

در دوران کودکی امیلی، گاه اشخاص به او می‌گفتند که احساساتش مناسب موقعیت‌ها نیستند. برای مثال، در دوازدهمین سالروز تولدش، امیلی غمگین بود و برای پنهان کردن احساساتش تلاش نمی‌کرد. مادرش در مقام توصیه به او می‌گفت: «روز جشن تولدت است و باید خوشحال باشی. باید لبخند بزنی و روز خوشی داشته باشی.» یک بار هم وقتی مادربزرگ امیلی از دنیا رفت، مادرش به این دلیل که او در باغ بازی می‌کرد، به تندی به او پرخاش کرد: «نخند. مگر نمی‌دانی کسی مرده است؟ باید سوگواری کنی.»
در این مواقع و در بسیاری از موقعیت‌های دیگر، امیلی را به خاطر خودش بودن شماتت می‌کردند و او را به دلیل احساسات خودجوش سرزنش می‌کردند. هر بار این اتفاق می‌افتاد، امیلی گیج و سردرگم می‌شد و به همین دلیل نمی‌توانست به احساساتش اعتماد کند. او این مشکل را با خود به دوران بلوغ برد. برای انجام هر کاری ابتدا از دیگران نظرخواهی می‌کرد و اگر کسی از او چیزی می‌پرسید، جوابی برای گفتن نداشت. می‌گفت: «نمی‌دانم.» و بعد از دوستانش در این‌باره نظرخواهی می‌کرد. امیلی باید راه اعتماد کردن به خودش را می‌آموخت. باید یاد می‌گرفت که به مکنونات قلبی خود اعتماد کند.
در سی و دو سالگی تصمیم گرفت که عروسک بسازد و از طریق پست به فروش برساند. تمام عمر کارش دوخت و دوز بود. صدها عروسک برای دوستانش درست کرده بود و اکنون می‌خواست که این سرگرمی را حرفه‌ی خود کند.


اما افراد خانواده و دوستان نگرانش بودند. باید مبلغ بالایی سرمایه‌گذاری می‌کرد و تجربه هم نداشت و تضمینی هم در کار نبود که عروسک‌ها به فروش بروند. وقتی شمار بیشتری از دوستانش در مقام دلسرد کردن او حرف زدند، امیلی به تدریج از ذوق افتاد. به جای آن تصمیم گرفت دوباره به کالج برود و رشته‌ی دیگری بخواند. در همین زمان بود که یکی از دوستان امیلی به او پیشنهاد کرد برای مشاوره به من مراجعه کند.


بعد از اینکه مفصل درباره‌ی برنامه‌اش با او صحبت کردم، از او پرسیدم: «بدون توجه به مشکلات عملی و بدون توجه به نتیجه‌ای که به دست می‌آید، آیا اگر قرار باشد کاری انجام بدهی، این کار را انتخاب می‌کنی؟»
امیلی بدون لحظه‌ای درنگ پاسخ داد: «بله، عروسک تولید می‌کنم و آن را می‌فروشم.»


به پشتی صندلی‌ام تکیه دادم و با حیرت به او نگاه کردم، گفتم: «این روشن‌ترین پاسخی است که تاکنون از کسی شنیده‌ام.» خود امیلی هم از آشکاری پاسخی که داده بود حیرت کرده بود.
وقتی از او پرسیدم در این صورت چرا این کار را نمی‌کند، جواب داد: «من همیشه کاری را که دوستان و بستگانم توصیه می‌کنند انجام می‌دهم.»
سکوت برقرار شد.
به او گفتم: «مگر غیر از این است که برای انجام چنین کاری باید به خودت اعتماد کنی؟»
امیلی مدتی به زمین خیره شد و بعد گفت: «حق با شماست. مطمئن نیستم که بدون حمایت کسی بتوانم کاری انجام دهم.»
دری گشوده بودم و این گونه به امیلی فرصت داده بودم تا انتخاب کند به تنهایی راه برود. او تصمیم گرفت به توصیه‌ی من عمل کند. کسب‌وکارش به مراتب بیش از آنچه فکر می‌کرد، وسعت یافت. وقتی تعهد او نسبت به خودش ثابت شد، دوستان و بستگانش هم بر حمایت از او افزودند.
همان‌طور که زندگی امیلی نشان می‌دهد، اعتماد به غریزه و به پیام‌ها قدم بزرگی در جهت رشد و اعتلای معنوی است که راهتان را برای رسیدن به جایگاهی که در پیش دارید مشخص می‌سازد.

منبع:فکر نو


free b2evolution skin
14
مرداد

دلایل یبوست چیست؟

یبوست به معنای کاهش شمار دفعات اجابت مزاج نسبت به میزان عادی در طول هفته، یا خروج مدفوع سفت و خشک است که دفع آن مشکل است.

از جمله علل یبوست می‌توان به این علل اشاره کرد:

تغییرات در برنامه ورزشی، عادت غذایی یا برنامه مسافرت.
نرفتن به توالت در هنگامی میل به دفع باعث به حرکت در آوردن روده می‌شود.
نبود مقدار کافی فیبر یا مایعات در رژیم غذایی.
مصرف مکمل‌های ویتامینی به خصوص مکمل‌های آهن، کلسیم و برخی از داروهای ضددرد.
مشکلات زمینه‌ای مانند بارداری، مشکلات گوارشی، دیابت یا مشکلات تیروئید.


free b2evolution skin
13
مرداد

مکارم اخلاق

مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله رسید وگفت :مرا از مکارم اخلاق آگاه کن.آن حضرت مکارم اخلاق را این گونه شمرد

1-عفو کردن کسی که به تو ست کرده است.

2-پیوند با کسی که از تو بریده است.

3-بخشش کسی که تو را محروم کرده است.

4-حق گویی،گرچه به ضرر توست.

بحار الانوار،ج66،ص369.


free b2evolution skin