اول برج است ، به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست.
چشم هایم خیس است ، و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش ، روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد اما آن را پس دادم و گفتم : این هم شد شیرینی ؟
چشمان پدرم خیس شد .
www.dastanak.com
ببخشید به نظرم جعبه شیرینی باشه نه جمعه شیرینی!یه کم بیشتردقت کنید!قشنگ بود
جعبه شیرینی نه جمعه شیرینی!
فرم در حال بارگذاری ...
این بخش تنها می تواند توسط جاوا اسکریپت نمایش داده شود.
فید نظر برای این مطلب
ببخشید به نظرم جعبه شیرینی باشه نه جمعه شیرینی!یه کم بیشتردقت کنید!قشنگ بود
جعبه شیرینی نه جمعه شیرینی!
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب