پژواک(کاسه چوبی)
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
پیرمرد با پسر ، عروس و نوه کوچیکش زندگی می کرد.
چشم هاش کم سو شده بودند و دست هاش لرزون.
همین هم باعث شده بود تا هر وقت غذا می خوره مقداری از اون رو روی زمین بریزه.
چند تائی بشقاب و کاسه بلوری هم از دستش افتاده و شکسته بود.
پسر و عروسش هم تصمیم گرفتند از اون به بعد واسه پدربزرگ سفره ای جدا بندازند تا
خودشون با آرامش بیشتری دور هم غذا بخورند.
و روزها همینطور پشت سر هم می گذشتند و جز نوه کوچولو کسی متوجه غصه پدربزرگ
و اشکی که موقع تنها غذا خوردن توی چشم های بی رمقش حلقه می زد نبود.
یه روز پدر و مادر دیدند که کوچولوشون داره تلاش می کنه تا با چوب و چسب چیزی بسازه.
پدر پرسید : پسرم چکار می کنی؟
و جواب شنید که :
می خوام دو تا کاسه چوبی براتون درست کنم که وقتی پیر شدید ازشون استفاده کنید.
پول هام رو هم دارم جمع می کنم تا دوتا سفره هم براتون بخرم و بتونید جدا از من و خانواده ام
غذا بخورید!
حرف و رفتار پسرک اونها رو حسابی تکون داد و همون شب دست های پدربزرگ رو گرفتند و
اونو سر سفره خودشون نشوندند و دلچسب ترین غذای عمرشون رو خوردند. [1]
پی نوشت :
[1] . نرم افزار نیش ها و نوش ها، انجمن نرم افزار سایت اسک دین دات کام
سلام علیکم!آفرین به معرفت این نوه ی خوب و مهربون.خدا کنه قبل از این که دیر بشه متوجه اشتباهاتمون بشیم.قبل از این که فرصت ها رو تباه کنیم متوجه باشیم. بسیار زیبا بود مهربان. خدا قوت.
سلام
از لطفتان متشکرم
انشاالله قسمت و روزی همه آرزومندان شود.
اللهم عجل لولیک الفرج
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب